مقالات و اخبار مربوط به گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف را اینجا دنبال کنید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملکیان» ثبت شده است

مردم چقدر مهم‎اند؟


اصلی‎ترین سؤال فلسفۀ اخلاق، این بوده که «کار خوب چیست؟». واضح است که صداقت و کمک به دیگران، کار خوبی هستند و دروغ و قدرت‎طلبی بد. اما پرسش این‎جاست که چه اشتراکی بین صداقت و کمک کردن به دیگران وجود دارد که ما به هر دوی آن‎ها، صفت «خوب» را نسبت می‎دهیم. اساساً برای این‎که یک عمل یا یک انسان، خوب باشد؛ باید دارای چه ویژگی‎ای باشد؟

در بریتانیای قرن هجدهم و نوزدهم، متفکری به نام جرمی بنتام معتقد بود که کار خوب، کاری است که بهترین پیامدها را به بار بیاورد. اما بهترین پیامدها چیست؟ بهترین پیامدها یعنی اینکه لذت انسان‎ها را تا بیش‎ترین حد ممکن افزایش دهد و یا باعث کاهش رنج انسان‎ها به طور حداکثری شود. بنتام گرایش‎های لیبرالی داشت و به دنبال اصلاحات اجتماعی و سیاسی بود. یکی از مهم‎ترین دغدغه‎های او، حقوق مردم بود. معیاری که او برای نیکیِ یک عمل یا یک انسان برمی‎گزیند، کاملاً نشان‎دهندۀ این دغدغۀ اوست. کار نیک از نظر او نه با دستور خداوند تعیین می‎شود، نه با میزان خدمتی که به جامعه یا حاکمیت می‎شود و نه با نیت انجام‎دهندۀ آن کار. تنها چیزی که نیکی و بدیِ یک عمل را تعیین می‏‎کند، حالِ افراد، نسبت به تأثیری است که از «نتیجۀ آن عمل» به وجود می‎آید. این عقیده، پیامدگرایی نام دارد. برای بنتام، افراد بسیار مهم‎اند.

در واقع بنتام یک خط‎کش به دست ما می‎دهد تا با استفاده از آن تصمیم بگیریم. چه کسی باید حاکمیت جامعه را به دست بگیرد؟ از افراد بپرسید. چه مقرراتی برای مردم خوب است؟ خودِ مردم بگویند. آیا فلان قانون را عوض بکنیم؟ رفراندوم راه بیندازید. (البته نباید دچار این تلقی خام و سطحی شویم که «دموکراسی یعنی هرچی مردم بگویند»!) امروزه در جامعۀ ما، بسیاری از افراد که حتی نام جرمی بنتام و جان استوارت میل (دو تن از طرفداران بزرگ پیامدگرایی) به گوششان نخورده، در خیلی از موارد معتقدند که برای برون‎رفت از یک چالش، باید انتخابات راه انداخت و به نظر مردم گوش داد. این افراد در واقع می‎گویند که آن کاری خوب است که تعداد انسان‎های بیش‎تری در جامعه، آن را می‎‏پسندند. چرا انسان‎ها کاری را می‏‎پسندند؟ چون معتقدند که آن کار، موجب افزایش لذت جمعی و کاهش رنج جمعی می‎شود؛ و این، همان حرفِ بنتام است.

مصطفی ملکیان از جمله متفکران ایرانی است که در عالَم سیاست، طرفدار پیامدگرایی است (البته او در ساحَت زندگی فردی، نقدهایی به پیامدگرایی وارد می‎داند). او معتقد است که ما در سیاست نیز می‎توانیم اخلاق را وارد کنیم و از این رو، سیاست‎های اخلاقی و سیاست‎های غیراخلاقی داریم. اما ما با چه معیاری باید تشخیص دهیم که کدام سیاست، اخلاقی است و کدام غیراخلاقی؟ ملکیان پاسخ می‎دهد یک سیاستمدار به این دلیل به آن پُست سیاسی رسیده است که مشکلات مردم مرز و بوم خود (و نه مردم جای دیگر) را حل کند؛ در نتیجه، آن سیاستی اخلاقی است که به درد و رنج انسان‎های گوشت و پوست و خون‎دار بپردازد. او در جایی می‎گوید "یکی از سیاست‎های غیراخلاقی، سیاستی است که به جای کاهش درد و رنج انسان‎های گوشت و پوست و خون‎دار، درگیر اهداف انتزاعی می‎شود؛ استقلال‎طلبی، یک هدف انتزاعی است؛ شوکت پیدا کردن نظام، یک هدف انتزاعی است؛ خیزش جهان سوم در برابر جهان‎های اول و دوم، خیزش جنوب در برابر شمال و همچنین دهن‎کجی کردن به اَبَرقدرت‎ها، جزو اهداف انتزاعی هستند".

در واقع ملکیان به هیچ¬کدام از این مفاهیم و شعارها خوش‎بین نیست و تا نبیند که یک عمل، چه تأثیری بر زندگی انسان‎ها می‎گذارد، نمی‎تواند به خوبی یا بدیِ آن عمل حکم کند. او نه تنها به این ایدئولوژی‎ها خوش‎بین نیست؛ بلکه حتی به گزارش‎های اقتصادی و نشان دادن جدول و پایین‎آمدن تورم و بالا رفتن درآمد ناخالص ملّی و تولید ناخالص ملّی نیز اعتمادی نمی‎کند. همه چیز باید در نهایت تحویل به افزایش شادی و کاهش رنج انسان‎ها شود. با دقت در سخنان ملکیان، یک نکته آشکار می‎شود و آن این است که قصد و نیت درونی سیاستمداران نیز برای ملکیان، اهمیتی ندارد. مثلاً «فلان سیاستمدار می‎خواست که تلگرام، آزاد باشد؛ اما بقیه نگذاشتند» یا «فلان سیاستمدار قصد مبارزه با فساد را داشت؛ اما باند فساد بسیار قدرتمند بود و او را حذف کردند» و عقایدی از این دست، به این دلیل که نمی‎توانند مورد ارزیابی قرار بگیرد؛ مورد اعتنای ملکیان نیستند.

یکی از انتقاداتی که به ملکیان می‎شود، این است که این سخن او، منجر به بالاآمدن دولت‎های پوپولیستی می‎شود. دولت‎ها و افرادی که در سخنان خود، بارها از واژۀ "مردم" استفاده می‎کنند و تو گویی شب و روز خود رو وقف مردم می‎کنند! اگر قرار باشد ما مفاهیم تخصصی را کنار بگذاریم و فقط به خواستِ مردم نگاه کنیم، امکان دارد که دولتی، با همین ترفند، مردم را بفریبد و خوشی‎ها و منافع کوتاه‎مدت مردم را که انجام آن‎ها آسان‎تر است، تأمین کند؛ اما توجه به همین منافع کوتاه‎مدت، کشور را از اهداف بلندمدتش باز دارد.

در میان سخنان ملکیان، می‎توان پاسخی برای این نقد یافت. او مهم‎ترین وظیفۀ روشنفکران را نه نقد حاکمیت سیاسی و نه هموار کردن مسیر توسعۀ اقتصادی، بلکه «نقدِ مردم» می‎داند. مردمی که شناختی از مسائل سیاسی نداشته باشند، مردمی که تاریخ جامعۀ خود را ندانند، مردمی که میزان مطالعه در میان آنان ناچیز باشد، مردمی که اخلاق را در تصمیم‎گیری‎های خود دخیل نمی‎کنند و مردمی که درگیر روزمرّگی خود هستند؛ چنین مردمی باید نقد شوند. در واقع، منتقدان نگران این هستند که اگر معیارِ کارها، مردم باشند؛ پوپولیست‎ها حاکم می‎شوند؛ ملکیان پاسخ می‎دهد که «اگر نگران پوپولیسم هستید، مردم را اصلاح کنید؛ چرا می‎خواهید قدرت را از مردم بگیرید؟».


نویسنده: علی سلطان زاده


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مدیر وبلاگ

آینده فکر دینی در ایران (نقدی بر راه و روش روشنفکران دینی)

نویسنده: آرش نراقی

من همیشه خودم را از حیث فکری، عاطفی، و ایمانی وامدار جریان نواندیشی دینی، و خصوصا شخص سروش و شبستری، می دانسته ام. و بواسطه این دلبستگی، تحولات این جریان و سمت و سوی آینده آن را با علاقه و دقت پیگیری می کرده ام. در اینجا مایلم بعضی ملاحظات ام را درباره این جریان با شما هم در میان بگذارم- با این تذکر که این ملاحظات بیشتر طرح بحثی اجمالی برای گفت و گو و تأمل بیشتر است نه مدعیاتی قطعی و مسلّم- بیشتر از جنس فکر کردن به صدای بلند است:

نکته اوّل: نقش تاریخی سروش و شبستری در شکل بخشی و شکوفایی جریان نواندیشی دینی انکارناپذیر و ماندگار است.


نکته دوم: اما به نظرم این هم واقعیتی انکار ناپذیر است که نوآوری و جوشش فکری سروش و شبستری قریب یک دهه است که به پایان رسیده است.


نکته سوم: بنیان فکری پروژه سروش و شبستری قدیمی شده است، و دیگر همپای تحولات مهم فکری در حوزه فلسفه و الهیات جدید نیست. در دو دهه قبل وقتی که سروش از «معرفت شناسی» می گفت، جز معدودی در ایران از این رشته علمی باخبر نبودند، و او بود که صورتی (هرچند بومی و بیشتر خود-ساخته) از معرفت شناسی را در ضمن بحثهای دین شناسانه خود به جامعه دانشجویی ایرانی معرفی کرد. و وقتی که دو دهه پیش شبستری از «هرمنوتیک» می گفت، جز معدودی در ایران حتی نامی از هرمنوتیک نشنیده بودند- هرچند که قرائت او هم از هرمنوتیک بسیار مبهم، غیردقیق، و ذوقی بود. اما امروز بعد از دو دهه دانشجویان ما در ایران دسترسی بسیار وسیع تری به منابع اصلی یافته اند، و سطح دانش ایشان در این حوزه ها به مراتب بیشتر از دو دهه پیش است، و مکتوبات پیشین در قیاس با سطح امروزین دانش عمومی فرهیختگان ما در این حوزه ها کمابیش کهنه به نظر می آید (و البته این از جمله جنبه های نوید بخش پیشرفت فکری در جامعه ماست و اعتبار آن هم تاحدّی مرهون سروش و شبستری است.)


نکته چهارم: متأسفانه به نظرم سروش و شبستری نسبت به تحول سطح فکری و علمی مخاطبان خود در جامعه ایرانی توجه کافی ندارند، و در نوشته ها و خطابه های اخیرشان همچنان گویی با مخاطبان دو دهه پیش گفت و گو می کنند. این جاماندگی از قافله فکر فلسفی و الهیاتی از جمله دلایلی است که از جذابیت علمی نوشته های ایشان بشدّت کاسته است.


نکته پنجم: به نظرم سروش و شبستری برای جبران کاهش اقبال عمومی به پروژه فکری شان- خودآگاه یا ناخودآگاه- کوشیده اند تا با استفاده از حربه دیگری جذابیت و اقبال از کف رفته را بازآوردند: از طریق «رادیکال تر» کردن مدعیات و عبور از تابوها. «رادیکالیزم» دینی، خصوصا در فضایی که مدعیات دینی از حیث سیاسی هم حساسیت برانگیز است، از جمله عوامل جذابیت پروژه سروش و شبستری بوده است.


نکته ششم: اما به گمانم در یک دهه اخیر اتفاق دیگری در فضای نواندیشی دینی رخ داده است که حربه «رادیکالیزاسیون دینی» را در ایجاد جذابیت و اقبال عمومی ناکارآمد کرده است: پدیده مصطفی ملکیان. ملکیان با جست بلندی از فراز سروش و شبستری پرید و در منتها الیه «چپ» پروژه ایشان فرود آمد. ملکیان در متن پروژه «نواندیشی دینی» رادیکال ترین مواضعی را که ممکن بود، اختیار کرد (برای مثال، مواضع او درباره ماهیت قرآن، پیامبری، نقش دین در زندگی فردی و اجتماعی، تصویر از خدا و غیره). بنابراین، اکنون سروش و شبستری هر چقدر هم که در قلمرو دین و الهیات مواضع «رادیکال» اختیار کنند در سمت راست ملکیان قرار می گیرند- یعنی در بهترین حالت، اندکی به او نزدیکتر می شوند. ملکیان شهد جذابیتهای رادیکالیزم پروژه «نواندیشی دینی» را تا انتها مکیده است. یعنی تمام کسانی که پیشتر به جاذبه «دگراندیشی» به سروش و شبستری رو می آوردند، اکنون می توانند محصول «خالص تر» را نزد ملکیان بیابند.


نکته هفتم: در سوی دیگر طیف، جریان تازه ای از طلبه های جوان رفته رفته چهره می نمایند، که خود تا حدّ زیادی (دست کم به نحو غیرمستقیم) محصول نفوذ فکری سروش، شبستری، و ملکیان بوده اند- طلبه هایی که درسهای حوزوی را خوب خوانده اند، اما در طول یک دو دهه گذشته رفته رفته زبان های فرنگی آموخته اند، و دسترسی مستقیم به منابع اصلی فلسفه و الهیات غرب یافته اند. دانش این طلبه های جوان و خوش فکر در بسیاری از شاخه های فلسفه و الهیات جدید به مراتب روزآمدتر و عمیق تر از سروش و شبستری (و می افزایم- ملکیان) است. این گروه کم شمار اما پربار از عالمان علوم دینی نسبت به سنت دینی (از موضع مدرن) رویکرد انتقادی دارند، اما با فلسفه و الهیات جدید هم چندان آشنا هستند که از دشواری ها و تنوع صداها در آن حوزه ها آگاه باشند، و بتوانند با این سنتهای علمی مدرن وارد گفت و گوی انتقادی شوند. پروژه فکری این عالمان دینی، نه عبور از دین یا برساختن دینی تازه، که دفاع عقلانی، انتقادی، و مدرن از سنت دینی است. (به نظرم یک نمونه خوب از این دسته عالمان جوان، آقای محمود مروارید است که در حال حاضر عضو هیأت علمی پژوهشکده فلسفه تحلیلی است.)


نکته هشتم: بنابراین، اگر از من بپرسید آینده فکر دینی در ایران را در کجا باید جست، پاسخ من این است که آن را در جایی جستجو کنید که کار دین پژوهی به شکل علمی و کارشناسانه و به طور حرفه ای پیگیری می شود. پیش بینی من این است که نسل عالمان جدید برآمده از حوزه های علوم دینی رفته رفته می توانند مرجعیت فکر دینی را که در چند دهه اخیر کمابیش در دست روشنفکران و نواندیشان دینی بیرون حوزه بوده است، دوباره به دست آورند.


نکته نهم: به نظرم مهمترین نقطه قوّت این نسل جدید عالمان دینی مهمترین نقیصه آنها هم هست: غیرسیاسی بودن. «غیرسیاسی» بودن این عالمان به آسانی می تواند به فقدان حساسیت نسبت به مقوله عدالت تبدیل شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مدیر وبلاگ

چگونه وضعیت جامعه را بسنجیم؟ - مصطفی ملکیان

اگر میخواهید ببینید امور مملکت خوب اداره می‌شود یا نه، باید ببینید روی هم رفته شهروندان این جامعه، شهروندان این کشور نسبت به ۵ سال پیش شادتر هستند یا کمتر شادند.

اگر مردم احساس کنند نسبت به ۵ سال پیش شادتر هستند و به آینده امیدوارتر هستند، احساس امنیت فردیشان و اعتماد عمومیشان بیشتر است، آنگاه من می‌گویم که این کشور، کشورِ بهتر اداره‌شده‌ای است. حالا شاخص‌های اقتصاددانان این جامعه هرچه که باشد، باشد، آنچه ما مردم احساس می‌کنیم مهم است.

مثلا کسی می‌گوید در کشور من اینگونه بود که ۱۰ سال پیش، نمی‌توانستم نیمه‌شب تنها از خانه بیرون بیایم ولی الان میتوانم یا ۱۰ سال پیش یقین نداشتم که اگر شاگرد اول دانشگاه شوم حتما شغلی هم خواهم داشت، اما امروزه این یقین را پیدا کرده‌ام، پس کشور من بهتر اداره شده است.

از آن طرف کسی می‌گوید در کشور من، ۱۰ سال پیش مطمئن نبودم اگر با پسر یا دختر یک وزیر رقابت کنم، حتما شکست می‌خورم اما الان میدانم حتما شکست میخورم، پس وضع کشورم بدتر شده است. 


من میگویم همه چیز باید قابل ترجمه به روان و جسم ما آدمیان باشد و وقتی میگویم شادی باید افزایش پیدا کند، شادی یک نفر و دو نفر را نمیگویم. من میگویم اگر ۸۰ میلیون جمعیت کشور ما، احساس کنند احوالشان بهتر شده است؛ یعنی اگر اینها را اندازه‌گیری کنید و در مجموع من خودم را موفق‌تر ببینم و شما خودتان را، می‌گوییم کشور بهتر اداره شده ولو همه‌ی اقتصاددانان جهان بگویند شما تولید ناخالص ملیتان فلان است، درآمد ناخالص ملی تان فلان است.

ما در حالت عادی، نه به تولید ناخالص ملی کار داریم نه به درآمد.

البته باز توجه دارم به اینکه اگر آن گروه را بتوانیم با یک واسطه، دو واسطه، سه واسطه برای مردم ترجمه کنیم و نشان بدهیم، مشکلی پیش نخواهد آمد اما حرفم این است که آیا توسعه، رشد، تولید ناخالص ملی، درآمد ناخالص ملی، اینها را میشود به راحتی به زبان انسانها ترجمه کرد یا نه؟ اگر میشود، روی چشم بنده؛ حتی با یک یا دو یا اِن واسطه. اما اگر به خوبی نمیشود این کار را انجام داد پس فریب آن جدولها، بیلان کارها، منحنیها، دیاگرامها و نمودارها را نخوریم! این یعنی ما پای خمره‌ای بزرگ افتاده‌ایم اما چون خمره خالیست، همگی خماریم. من میگویم اینها خمره‌های بی‌شراب هستند و همه ما هم اینجا افسرده افتاده‌ایم...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مدیر وبلاگ