چند روز پیش با یکی از دانشجویان دانشگاه آشنا شدم که رشتهاش مهندسی مکانیک بود. از من پرسید «رشتهت چیه؟». گفتم «فلسفه علم». پیش خودم گفتم این هم مثل بقیه، الان سؤالاتی از این دست میپرسد که "فلسفه علم؟ اسم رشتهست؟"، "جدید اومده تو ایران؟ سیاسیه؟ کار خودشونه، نه؟"، "فلسفه علم، یه جورایی همون جامعهشناسی نیست مگه؟"، "اگه رشتهت فلسفهست، پس توی دانشگاه صنعتی چه غلطی میکنی؟" و ... . دیدم که اینطور نیست. خدا رو شکر اسم این رشته را شنیده و حتی مدیر سابق گروه را نیز میشناسد. خوشحال شدم. تا آمدم به درگاه خداوند منان سجده کنم به شکرانۀ اینکه مجبور نیستم حجم کثیری از این سؤالات را پاسخ بدهم، دیدم آن سؤالی که نباید میپرسید را پرسید. یک سؤال سخت که من هیچگاه نمیدانم چگونه باید بین سی ثانیه تا یک دقیقه پاسخ دهم: «توی فلسفۀ علم، در مورد چیا بحث میکنین؟».
پیش خودم گفتم اینبار را زرنگی کنم و توپ را بیندازم در زمین حریف. از آنجا که در دورۀ کارشناسی، خودم مکانیک خواندم و تا حدودی و از دور دست بر آتش داشتم و میدانم این رشته (مانند بقیۀ رشتههای دانشگاهی) پیچ و خمهای خود را دارد، گفتم «الان شما میتونی به من بگی که مهندسی مکانیک در مورد چیه؟ خیلی خلاصه و به اجمال». فکر میکردم که الان او گیر میکند و نمیتواند به سؤال من جواب دهد و من با نگاهی پیروزمندانه و پر از غرور، به او میگویم "ببین فرزندم، همونطوری که تو نمیتونی مکانیک رو برای من توی چند ثانیه توضیح بدی، منم نمیتونم خیلی سریع و سرپایی برات توضیح بدم که فلسفه علم چیه...". در همین فکرهای خام بودم که ناگهان او به راحتی پاسخ داد: «هرچی که جلوی چشمته، هرچی که میبینی، مهندسی مکانیک یه دستی توش داره. من اینطوری توضیح میدم این رشته رو.».
من از پاسخ ماندم! او به راحتی گفت «هرچی که جلوی چشمته». اما چیزهایی که جلوی چشم من بود، نه تنها ارتباطی با مهندسی مکانیک نداشت، بلکه تقریباً ارتباطی با هیچ مهندسیای نداشت. جلوی چشم من، این مسائل است که "چرا پوچی و بیمعنایی در زندگیهای امروزی جامعۀ ما در حال افزایش است؟ و چارۀ آن چیست؟"، "آیا فقه ما باید از اساس، پیشفرضهای فلسفی خود را دربارۀ انسان و جامعه و تاریخ تغییر دهد، یا با اصلاحات جزئی مثلاً در مورد حجاب یا رابطۀ زن و مرد، مسأله حل میشود؟"، "آیا دین در جامعۀ ما در حال افول است یا شکل دینداریها در حال تغییر است؟"، "احساس گناه چیست و چه نسبتی با اخلاق دارد؟ آیا ما باید سعی کنیم که احساس گناه را در انسانها بیدار نگه داریم؟"، "آیا نظریات علمی مدرن از قبیل نظریۀ تکامل و نظریۀ بیگبنگ به دینداری انسانهای جامعۀ ما آسیب میزند؟"، "حکومت ایران باید چه رویکردی در قبال سیاست خارجی خود داشته باشد؟"، "آیا شبکههای مجازی به طور خاص، و تکنولوژی به طور عام در نگاه ما نسبت به زندگی و دیگر انسانها تأثیر میگذارد؟" و ... .
آن دانشجوی مهندسی مکانیک همهچیز را مرتبط با رشتهاش می¬بیند و فکر میکند که دیگران هم همه چیز را مرتبط با رشتۀ مکانیک میبینند. این نگاه را چه کسانی به آن دانشجو دادهاند؟ چطور یک جوان، به چنین حالتی درمیآید که به شکلی کاملاً یک بُعدی زندگی را میبیند؟ سؤال بعدی اینکه آیا چنین وضعی فقط مختص این دانشجو است یا بقیۀ دانشجوهای مهندسی مکانیک نیز همینطور هستند؟ آیا نمیتوان چنین گسترهای را بزرگتر کرد و این صفت را به بسیاری از دانشجویان «تمام» رشتههای مهندسی نسبت داد؟ اما در اینجا قصد ندارم که دیگر رشتهها را نقد کنم. اتفاقاً قصدم این است که بپرسم "ما (فلسفهعلمیها) چطور؟ آیا ما واقعاً داریم چند بُعدی به زندگی نگاه میکنیم؟". فلسفه علم قرار بود در ابتدا پلی باشد در میان رشتهها، اما امروزه، خودش تبدیل به یک رشتۀ مستقل شده که «دانشجویان تکبُعدی» خاص خود را تولید میکند. دانشجویانی که تمام دنیا را مانند همان دانشجوی مهندسی مکانیک، وابسته به حوزۀ کاری خود میبینند. پژوهشگر فلسفه علم خواندهای که در حوزۀ تبعات فلسفی نظریۀ تکامل و نسبت آن با دین کار میکند، به راحتی میگوید «امروز، مهمترین مسألۀ جوامع دینی، و مخصوصا جوامع اسلامی، نظریۀ تکامل است؛ از این جهت که این نظریه با دین ناسازگاری دارد.». او نمیداند که در جامعۀ آمریکا (که یکی از مذهبیترین جوامع دنیاست) 79درصد افراد معتقدند که این نظریه با خالقیت و ربوبیت خدا هیچ تضادی ندارد (از کتاب «توکل ما به خدایان است»، نوشتۀ اسکات آتران). 150 سال از این نظریه میگذرد، آیا نباید درصد خداباوران را در این مدت در آمریکا کاهش میداد؟ دوست خوبمان حق دارد که این نظریه را مهمترین مسألۀ کشورهای اسلامی بداند. او اصلاً اخبار را پیگیری نمیکند که ببیند در جوامع اسلامی چه خبر است. در یمنِ امروز، نزدیک به پنج میلیون کودک در معرض گرسنگی هستند (از سایت بیبیسی). آیا در چنان وضعی، کسی به نظریۀ تکامل اهمیت میدهد؟ در عراق و افغانستان چطور؟ در ترکیه چه خبر است؟ ایران؟ آیا هنوز فکر میکنیم عامل دینگریزی جوانان ایرانی، نظریات علمی است؟
یا پژوهشگر دیگر فکر میکند که فقط رشتۀ فلسفه است که حق دارد در مورد دین و علم و انسان و ... نظر بدهد. اصلاً رشتههایی مثل جامعهشناسی، تاریخ، روانشناسی، علوم شناختی، هنر، ادبیات و دیگر رشتهها نباید ورود پیدا کنند یا اگر هم ورود میکنند، اهمیت کمتری باید داشته باشند. حرف او نیز برای من قابل درک است. کسی که نه داستان و رمان میخواند، نه فیلم میبیند، نه موسیقی گوش میدهد، نه تاریخ مطالعه میکند، نه کاری به سیاست دارد، نه مارکس و دورکیم را میشناسد؛ باید هم فکر کند که فلسفه دقیقترین رشتۀ دنیاست و فقط فیلسوفان، آدماند. او چیز دیگری ندیده غیر از فلسفه، که اصلاً بخواهد آن را بپسندد.
خلاصۀ کلام اینکه به زعم بندۀ حقیر، بسیاری از ما تکبُعدی هستیم. و این تکبُعدی بودن برای آیندۀ جامعۀ ما، اصلاً خوب نیست. نه منِ دانشجو مقصرم، نه استادِ من (که او نیز اگر تکبُعدی است، قربانی همین سیستم آموزشیست). شاید باید علت را در جای دیگری جُست؛ مثلاً در جایی مثل «ساختار دانشگاه». شاید ویژگی دانشگاههای امروز این است که انسانها را تکبعدی بار میآورد. شاید هم بخشی از تقصیر، به گردن خود ما باشد که بیش از حد، دانشگاه را جدی گرفتهایم و تمام زمان و وجودمان را وقفش کردهایم.
نویسنده: علی سلطان زاده
منتشر شده در شماره پنجم مجله جرات اندیشیدن
نویسنده: مصطفی رضوانی
در این یادداشت بدون توجه به مسائلِ مربوط به نقد سینمایی -یعنی فرم، فیلمنامه، شخصیتپردازی و غیره- صرفاً با نگاهی مروری و روایتشناسانه به بخشهایی از فیلم (2016) DoctorStrange میپردازم. شاید لازم باشد یادآوری کنم که این فیلم، همانند برادر بزرگترش ماتریکس، همانقدر که در جلوههای ویژۀ بصری جالب توجه است اما به لحاظ فرمِ سینماییْ فیلمی ضعیف و دچار دیالوگزدگی و نمادبازی است، و از قضا من با همین دیالوگها و نمادها کار دارم نه با خودِ فیلم. دستمایه قراردادنِ این روایتِ سینمایی در واقع بهانهای است برای طرح دغدغههایی فلسفی و تأمل دربارۀ چند پرسش مهم. روایت فیلم در اینجا نه موضوعی برای نقد هنری و زیباییشناسانه بلکه صرفاً یک مورد مطالعاتی است.
بخشی از سخنان #عبدالکریم_سروش درباره جهل و نادانی فقیهان از علوم جدید را در کانال آپارات ما ببینید:
نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
ادعای من در این نوشته این است که برای بسیاری از کسانی که امروزه میخواهند به متافیزیک و منطق بپردازند، یا صرفاً علاقههایی به این مسائل دارند؛ یکی از فیلسوفانی را که باید جدّی بگیرند، گوتفرید لایبنیتس است. لایبنیتس جزو آن دسته از فیلسوفانی است که بلافاصله بعد از مرگش، در کانون توجّهات قرار گرفت. برتراند راسل بالغ بر شصت کتاب نوشته که هیچکدام آنها مشخصاً در مورد «فقط» یک فیلسوف نیست؛ به جز یک کتاب. و آن کتاب در شرح فلسفۀ لایبنیتس است. چرا باید لایبنیتس اهمیت داشته باشد؟ در اینجا به دو مورد اشاره خواهم کرد: یکی مبحثی مرتبط با متافیزیک و دیگری مرتبط با منطق و معرفتشناسی.
یکی از بحثهایی که از یونان قدیم مطرح بوده، این است که بنیادیترین ذرات عالَم از چه جنسی هستند. از یک طرف افرادی مانند دموکریت و اپیکور، معتقد بودند اگر یک شیء را نصف کنیم، آنگاه آن نصفه را هم نصف کنیم، و همینطور این نصفکردن را ادامه دهیم؛ در نهایت باید به موجودی برسیم که مادّی است و دیگر غیرقابل تقسیم است. در طرف مقابل، ارسطو قرار داشت که با چنین تصویری از عالَم مخالف بود. لایبنیتس نیز در این مسأله با دموکریت و پیروان او موافق نبود. او معتقد بود که اگر مادّه را همینطور تقسیم کنیم و این تقسیمکردن را ادامه دهیم، در نهایت ناگزیر به موجوداتی میرسیم که مادّی نیستند و تبعاً غیرقابل تقسیماند. احتمالاً ادبیات قرن هفدهمی لایبنیتس برای بسیاری از کسانی که امروزه زندگی میکنند، چندان دلچسب نباشد. مثلاً او معتقد بود که این ذرات نهایی، از جنس روح و دارای درجهای از آگاهی هستند. در نظر بگیرید که جهان از نظر لایبنیتس چگونه جایی است. همه چیز در نهایت از موجوداتی شبیه به ذهن (یا روح) تشکیل شده که به نوعی، میتوان به آنها آگاهی و شعور نسبت داد.
لایبنیتس در قرن هفدهم، کلمات دیگری (به غیر از روح و نفس و ذهن و ...) نداشته تا بخواهد از آنها استفاده کند. اما به تصویر کلّیای که او از جهان به دست میدهد، توجه کنید. یکی از نظریاتی که در فیزیک قرن بیستم، طرفداران زیادی دارد، این است که مادّه نهایتاً قابل برگرداندن به انرژی است و میتوان گفت جهان در بالاترین حدّ خود از انرژی تشکیل شده است. ممکن است برای برخی این سؤال پیش بیاید که پس «چرا لایبنیتس از غیرمادّی بودن آن اجزای بنیادی جهان سخن گفت؟». باید توجه داشته باشیم که وقتی لایبنیتس از «غیرمادّی بودن» حرف میزند، منظور او چیست. ساده است: هر آنچه که بُعد نداشته باشد، از نظر لایبنیتس، غیرمادّی است (البته لایبنیتس در این مبحث، از ادبیات دکارتی استفاده میکند) و انرژی نیز بُعد ندارد. در اینجا میبینیم که چقدر جهانبینی فیزیک قرن بیستم و بیست و یکم، به دستگاه متافیزیکی لایبنیتس نزدیک میشود. لایبنیتس قصد دارد بگوید مادّه در نهایت، از استعدادی برای فعالیت تشکیل شده است؛ اما خودِ این استعداد، به هیچ وجه مادّی نیست.
یکی دیگر از مسائلی که لایبنیتس به طور کامل و واضح در آثارش توضیح داده، فرق بین دو نوع گزاره است. گزارۀ زیر را در نظر بگیرید:
الف: مارکسیسم، در جهانِ امروز، یک ایدئولوژی شکستخوردهست.
ما چگونه میتوانیم به درستی یا نادرستی گزارۀ بالا پی ببریم؟ احتمالاً باید به تاریخ اندیشه رجوع کنیم تا در اولین گام بفهمیم که مارکسیسم چیست. همچنین باید به نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشورها نگاه کنیم تا تأثیر مارکسیسم را بر جهان امروز بسنجیم. در کنار آن، باید به آثار متفکران معاصر نیز رجوع کنیم تا ببینیم چه تعداد از آنها مارکسیسم را جدّی میگیرند یا توجهی به آن ندارند. بعد از این جستجوها میتوان در مورد درستی یا نادرستی گزارۀ بالا نظر داد. یعنی برای تحقیق در مورد صدق یا کذب گزارۀ بالا، ما باید به خارج از این گزاره رجوع کنیم و صرفاً با فهمیدن معنای این گزاره و اجزایش، نمیتوانیم حکم کنیم. اما بعضی از گزارهها هستند که فقط و فقط با دانستن معنای آن گزاره و اجزایش، میتوان به درستی یا نادرستی آن پی برد. به گزارۀ زیر توجه کنید:
ب: همۀ کچلها، بیمو هستند.
ما همین که بدانیم «کچل» نامی است که به افراد بیمو داده میشود، تشخیص میدهیم که این گزاره درست است. برای تشخیص صدق این گزاره، تقریباً «هیچ» نیازی به «هیچ» پژوهشی نیست. شاید الان تفاوت دوگزارۀ الف و ب از این منظری که توضیح داده شد، روشن شده باشد. گزارههایی مانند گزارۀ الف را، «گزارههای ترکیبی» و گزارههایی مانند گزارۀ ب را، «گزارههای تحلیلی» مینامند (بسیاری از کسانی که در ایران، بازیهای فوتبال را از تلویزیون و به طور زنده دنبال میکنند، به احتمال زیاد گزارههای تحلیلی به گوششان خورده؛ مثلاً پیش میآید که گزارشگری میگوید "الان تمام کسانی که پای تماشای این بازی نشستهاند، در واقع پای تماشای این بازی نشستهاند!" که این، یک گزارۀ تحلیلی است).
همین تفاوت ساده بین این دو دسته از گزارهها که شاید به نظر خیلی از افراد، بچهگانه جلوه کند، از دیدگاه برایان مگی (فلسفهدان انگلیسی) نقشی اساسی در فلسفۀ تحلیلی بازی میکند. مگی میگوید "در واقع شاید هیچ نظریۀ فلسفی دیگری نباشد که در دویست یا سیصد سال اخیر چنین تأثیری باقی گذاشته باشد". مثلاً یکی از مباحث داغ در فلسفۀ ریاضیات، این است که «آیا گزارههای ریاضی، از جنس تحلیلیاند یا نه؟» (شما در مورد این موضوع، چی فکر میکنید؟). اولین کسی که در نوشتههایش، آشکارا به این دستهبندی پرداخته و به اهمیت آن پی برده، لایبنیتس است.
اما بعضی از سخنان لایبنیتس، مخالفان جدّی دارد. مثلاً لایبنیتس معتقد بود که جهانی که خداوند خلق کرده، بهترین جهان ممکن است؛ و امکان نداشت و ندارد که جهانی بهتر از این خلق میشد؛ ولو اینکه بشر با عقل محدود خودش تشخیص ندهد. چنین حرفی از لایبنیتس، باعث شد تا فرانسیس بردلی (فیلسوف انگلیسی) با طعنه به این سخن لایبنیتس بگوید "این، بهترین عالَمِ ممکن است، و هر چیزی در آن، شرّی واجب".
نویسنده: علی سلطان زاده
در روزهای 2 و 3 آبان ماه سال 97 کارگاه آموزشی لایب نیتس با تدریس علیرضا فتح اللهی از دانشگاه پرینستون و به همت انجمن علمی گروه فلسفه ی علم دانشگاه صنعتی شریف برگزار خواهد شد. شرکت در این کارگاه برای عموم آزاد است.
پیش از ثبت نام به این نکات توجه فرمایید:
1- محل برگزاری کارگاه دانشگاه صنعتی شریف خواهد بود.
2- در طول دو روز برگزاری، برخی از کتب لایب نیتس و مفسرین او بررسی خواهند شد. برنامه ی دقیق کارگاه را می توانید از این لینک دریافت کنید: https://goo.gl/YY5KS9 . برای بهره برداری مناسب از مطالب مطرح شده در کارگاه می بایست موارد ذکر شده در انتهای فایلی که در این لینک قرار دارد مطالعه شوند.
3- برنامه ی روزانه ی کارگاه به شکلی است که تصویر زیر ملاحظه می فرمایید.
4- نهار و پذیرایی در دو روز برگزاری کارگاه توسط برگزار کنندگان فراهم خواهد شد.
5- برای ثبت نام ابتدا باید مبلغ 30 هزار تومان را به شماره کارت 5047061034505467 به نام خشایار اعتمادی صومعه علیائی کارت به کارت کنید و شماره کارت خود را در فرمی که لینک آن در انتهای این مطلب موجود است وارد نمایید. در صورتی که مقاله ای در مورد لایب نیتس نوشته اید یا تز دکتری یا ارشد شما مرتبط با فلسفه ی لایب نیتس است یا به طریقی امکان اثبات آشنایی مناسب با فلسفه ی لایب نیتس را دارید، امکان شرکت بدون پرداخت هزینه برایتان فراهم است. به این منظور می توانید با ایمیل یا آی دی تلگرامی که در انتهای این مطلب قرار داده شده تماس بگیرید و در صورت تایید آشنایی مناسب شما با فلسفه ی لایب نیتس ثبت نامتان بدون هزینه صورت خواهد گرفت.
6- حداکثر تا 2 روز پس از ثبت نام اولیه از طریق ایمیل و پیامک نهایی شدن ثبت نام به شما اطلاع داده خواهد شد.
7- این مدرسه فاقد امکان اسکان برای عزیزان شهرستانی است.
8- مهلت ثبت نام تا 27 مهرماه است.
9- در انتهای کارگاه، گواهینامه ی شرکت در آن به دوستان شرکت کننده اعطا خواهد شد.
در صورت وجود هر گونه سوال، می توانید سوالات خود را با ایمیل khesoem@gmail.com یا آی دی تلگرام kh_etemadi@ یا شماره تلفن 09123237760 در میان بگذارید. برای اطلاع از اعلامیه های بعدی لطفا این کانال تلگرامی را دنبال کنید: https://t.me/leibnizworkshop
برای ثبت نام فرمی که در این لینک موجود است را پر کنید: https://goo.gl/forms/tkDMhp0qzGbBIx6Y2
انجمن علمی گروه فلسفه ی علم دانشگاه شریف قصد دارد در روزهای 25 تا 27 مهر ماه سال 97 اردویی در هتل کوثر شهر زیباکنار برگزار کند. امکان حضور تمامی دانشجویان و فارغ التحصیلان گروه (به همراه اعضای خانواده) در این اردو وجود دارد.
هدف از برگزاری این اردو، گردهمایی دانشجویان و فارغ التحصیلان و اساتید گروه در یک فضای دوستانه است. حضور دانش آموختگانی که اکنون به عنوان هیئت و پژوهشگر فعالیت می کنند و امکان گفت و گوی رو در رو با آنها، به میزان قابل توجهی به غنای برنامه خواهد افزود. در روزهای برگزاری اردو علاوه بر استفاده از امکانات تفریحی محل اقامت، برنامه های علمی و فرهنگی مرتبط با گروه فلسفه ی علم نیز مطرح خواهند شد.
در صورت تمایل به شرکت در اردو لطفا فرم زیر را کامل کنید.
https://goo.gl/forms/0gmzldVjQCkMmiiU2
در صورت وجود هر گونه سوال می توانید با ایمیل khesoem@gmail.com یا آی دی تلگرام kh_etemadi@ ارتباط بگیرید.
در سال های بسیاری از دانشجویان گروه فلسفه ی علم دانشگاه صنعتی شریف پس از فارغ التحصیلی مشغول فعالیتی مرتبط با تحصیلات فلسفی خود شده اند. بعضی از این افراد به اعضای هیئت های علمی دانشگاه ها پیوسته اند و بعضی به عنوان محقق در پژوهشگاه های کشور مشغول شده اند. برخی نیز برای ادامه ی تحصیل و تحقیقات خود عازم دانشگاه های اروپا، آمریکا و کانادا شده اند.
در ادامه ی این مطلب لیستی از شغل فعلی برخی از فارغ التحصیلان گروه فلسفه ی علم دانشگاه شریف را ملاحظه می کنید.
اصلیترین سؤال فلسفۀ اخلاق، این بوده که «کار خوب چیست؟». واضح است که صداقت و کمک به دیگران، کار خوبی هستند و دروغ و قدرتطلبی بد. اما پرسش اینجاست که چه اشتراکی بین صداقت و کمک کردن به دیگران وجود دارد که ما به هر دوی آنها، صفت «خوب» را نسبت میدهیم. اساساً برای اینکه یک عمل یا یک انسان، خوب باشد؛ باید دارای چه ویژگیای باشد؟
در بریتانیای قرن هجدهم و نوزدهم، متفکری به نام جرمی بنتام معتقد بود که کار خوب، کاری است که بهترین پیامدها را به بار بیاورد. اما بهترین پیامدها چیست؟ بهترین پیامدها یعنی اینکه لذت انسانها را تا بیشترین حد ممکن افزایش دهد و یا باعث کاهش رنج انسانها به طور حداکثری شود. بنتام گرایشهای لیبرالی داشت و به دنبال اصلاحات اجتماعی و سیاسی بود. یکی از مهمترین دغدغههای او، حقوق مردم بود. معیاری که او برای نیکیِ یک عمل یا یک انسان برمیگزیند، کاملاً نشاندهندۀ این دغدغۀ اوست. کار نیک از نظر او نه با دستور خداوند تعیین میشود، نه با میزان خدمتی که به جامعه یا حاکمیت میشود و نه با نیت انجامدهندۀ آن کار. تنها چیزی که نیکی و بدیِ یک عمل را تعیین میکند، حالِ افراد، نسبت به تأثیری است که از «نتیجۀ آن عمل» به وجود میآید. این عقیده، پیامدگرایی نام دارد. برای بنتام، افراد بسیار مهماند.
در واقع بنتام یک خطکش به دست ما میدهد تا با استفاده از آن تصمیم بگیریم. چه کسی باید حاکمیت جامعه را به دست بگیرد؟ از افراد بپرسید. چه مقرراتی برای مردم خوب است؟ خودِ مردم بگویند. آیا فلان قانون را عوض بکنیم؟ رفراندوم راه بیندازید. (البته نباید دچار این تلقی خام و سطحی شویم که «دموکراسی یعنی هرچی مردم بگویند»!) امروزه در جامعۀ ما، بسیاری از افراد که حتی نام جرمی بنتام و جان استوارت میل (دو تن از طرفداران بزرگ پیامدگرایی) به گوششان نخورده، در خیلی از موارد معتقدند که برای برونرفت از یک چالش، باید انتخابات راه انداخت و به نظر مردم گوش داد. این افراد در واقع میگویند که آن کاری خوب است که تعداد انسانهای بیشتری در جامعه، آن را میپسندند. چرا انسانها کاری را میپسندند؟ چون معتقدند که آن کار، موجب افزایش لذت جمعی و کاهش رنج جمعی میشود؛ و این، همان حرفِ بنتام است.
مصطفی ملکیان از جمله متفکران ایرانی است که در عالَم سیاست، طرفدار پیامدگرایی است (البته او در ساحَت زندگی فردی، نقدهایی به پیامدگرایی وارد میداند). او معتقد است که ما در سیاست نیز میتوانیم اخلاق را وارد کنیم و از این رو، سیاستهای اخلاقی و سیاستهای غیراخلاقی داریم. اما ما با چه معیاری باید تشخیص دهیم که کدام سیاست، اخلاقی است و کدام غیراخلاقی؟ ملکیان پاسخ میدهد یک سیاستمدار به این دلیل به آن پُست سیاسی رسیده است که مشکلات مردم مرز و بوم خود (و نه مردم جای دیگر) را حل کند؛ در نتیجه، آن سیاستی اخلاقی است که به درد و رنج انسانهای گوشت و پوست و خوندار بپردازد. او در جایی میگوید "یکی از سیاستهای غیراخلاقی، سیاستی است که به جای کاهش درد و رنج انسانهای گوشت و پوست و خوندار، درگیر اهداف انتزاعی میشود؛ استقلالطلبی، یک هدف انتزاعی است؛ شوکت پیدا کردن نظام، یک هدف انتزاعی است؛ خیزش جهان سوم در برابر جهانهای اول و دوم، خیزش جنوب در برابر شمال و همچنین دهنکجی کردن به اَبَرقدرتها، جزو اهداف انتزاعی هستند".
در واقع ملکیان به هیچ¬کدام از این مفاهیم و شعارها خوشبین نیست و تا نبیند که یک عمل، چه تأثیری بر زندگی انسانها میگذارد، نمیتواند به خوبی یا بدیِ آن عمل حکم کند. او نه تنها به این ایدئولوژیها خوشبین نیست؛ بلکه حتی به گزارشهای اقتصادی و نشان دادن جدول و پایینآمدن تورم و بالا رفتن درآمد ناخالص ملّی و تولید ناخالص ملّی نیز اعتمادی نمیکند. همه چیز باید در نهایت تحویل به افزایش شادی و کاهش رنج انسانها شود. با دقت در سخنان ملکیان، یک نکته آشکار میشود و آن این است که قصد و نیت درونی سیاستمداران نیز برای ملکیان، اهمیتی ندارد. مثلاً «فلان سیاستمدار میخواست که تلگرام، آزاد باشد؛ اما بقیه نگذاشتند» یا «فلان سیاستمدار قصد مبارزه با فساد را داشت؛ اما باند فساد بسیار قدرتمند بود و او را حذف کردند» و عقایدی از این دست، به این دلیل که نمیتوانند مورد ارزیابی قرار بگیرد؛ مورد اعتنای ملکیان نیستند.
یکی از انتقاداتی که به ملکیان میشود، این است که این سخن او، منجر به بالاآمدن دولتهای پوپولیستی میشود. دولتها و افرادی که در سخنان خود، بارها از واژۀ "مردم" استفاده میکنند و تو گویی شب و روز خود رو وقف مردم میکنند! اگر قرار باشد ما مفاهیم تخصصی را کنار بگذاریم و فقط به خواستِ مردم نگاه کنیم، امکان دارد که دولتی، با همین ترفند، مردم را بفریبد و خوشیها و منافع کوتاهمدت مردم را که انجام آنها آسانتر است، تأمین کند؛ اما توجه به همین منافع کوتاهمدت، کشور را از اهداف بلندمدتش باز دارد.
در میان سخنان ملکیان، میتوان پاسخی برای این نقد یافت. او مهمترین وظیفۀ روشنفکران را نه نقد حاکمیت سیاسی و نه هموار کردن مسیر توسعۀ اقتصادی، بلکه «نقدِ مردم» میداند. مردمی که شناختی از مسائل سیاسی نداشته باشند، مردمی که تاریخ جامعۀ خود را ندانند، مردمی که میزان مطالعه در میان آنان ناچیز باشد، مردمی که اخلاق را در تصمیمگیریهای خود دخیل نمیکنند و مردمی که درگیر روزمرّگی خود هستند؛ چنین مردمی باید نقد شوند. در واقع، منتقدان نگران این هستند که اگر معیارِ کارها، مردم باشند؛ پوپولیستها حاکم میشوند؛ ملکیان پاسخ میدهد که «اگر نگران پوپولیسم هستید، مردم را اصلاح کنید؛ چرا میخواهید قدرت را از مردم بگیرید؟».
نویسنده: علی سلطان زاده
سایت باشگاه خبرنگاران جوان در اواسط تیرماه، خبر عجیبی را منتشر کرد. به لینک زیر توجه کنید:
Yon.ir/xktIH
بگذارید قبل از بررسی این خبر، مقدماتی در مورد نظریۀ تکامل بدانیم. طبق این نظریه، گونۀ انسان که یکی از متأخرترین جاندارانی است که بر روی زمین به وجود آمده، در حدود 2 تا 4 میلیون سال قدمت دارد. کل حیات چیزی در حدود 3 تا 4 میلیارد سال است که بر روی زمین پا به عرصۀ هستی گذاشته است. حیات با تکسلولیها آغاز شد و پس از طی مسیر پر پیچ و خمی، به گونههای گیاهی و جانوریای رسید که امروزه بر روی کرۀ زمین یافت میشوند. طریقۀ دگرگونی جانداران نیز به این شکل بوده که هرگاه از نسلی به نسل بعد، جهشهای ژنتیکی رخ میداده؛ دو حالت احتمالی وجود میداشت. حالت اول این بود که این جهش ژنتیکی، باعث تغییراتی در موجود زنده میشد که توانایی آن موجود را برای ادامۀ حیات کم میکرد و آن موجود از بین میرفت. حالت دوم این چنین بود که تغییراتی که جهش ژنتیکی در موجود زنده به وجود میآورد، نه تنها خطری برای زندگی آن موجود ایجاد نمیکرد؛ بلکه امکان بقای آن را نیز بیشتر میکرد. در مجموع به این پروسۀ نابودی برخی از جانداران تغییرجهشیافته و بقای برخی دیگر از جانداران تغییرجهشیافته، "انتخاب طبیعی" میگویند.
این نظریه، جنجالی به پا کرد. برخی معتقد بودند که نظریۀ تکامل، دستان خدا را از طبیعت حذف میکند. در نتیجه واکنشهای مختلفی در مواجهه با این نظریه به وجود آمد. از یک سر طیف بگیرید که عدهای معتقد بودند چون خدا در این نظریه جایی ندارد، پس این نظریه غلط است؛ تا آن سر طیف که معتقد بودند علم نشان داد که خدایی وجود ندارد.
حال در چنین فضایی، بهتر میتوان این خبر سایت باشگاه خبرنگاران جوان را درک کرد. افرادی با انگیزههای دینی و برای دفاع از مذهب، و همچنین به زعم من بدون تقریباً هیچ اطلاعی از علمشناسی، چنین خبری را کار کردهاند. این خبر ادعا میکند که مطالعات "جدید" و "شگفتانگیز" نشان میدهد که عمر گونههای جانوری بسیار کمتر از آنچیزی است که نظریۀ تکامل ادعا میکند و همچنین انسان نیز برخلاف ادعای نظریۀ تکامل، نشأت گرفته از جانداران دیگر نیست؛ چرا که همزمان با بقیۀ جانداران به وجود آمده است. همچنین در این خبر آمده است که "شواهد محکمی" پیدا شده است که نشان میدهد هیچ جهش ژنتیکیای رخ نداده است. "یافتهها" نشان میدهند که عمر جانوران بیش از دویست هزار سال نیست و به همین دلیل دانشمندان، "تردید جدی" در مورد نظریۀ تکامل پیدا کردهاند.
اولین نکتهای که در این خبر، احتمالاً توجه را جلب میکند؛ این است که میگوید "محققان" و "دانشمندان" چنین نتایجی را پیدا کردهاند؛ اما اصلاً توضیحی نمیدهد که دانشمندان کدام دانشگاه چنین شواهدی را پیدا کردند. ما نشانی پیدا نمیکنیم از این که محققان کدام پژوهشکده چنین تحقیقاتی را انجام دادهاند. این دیدگاه خام، در متن خبر وجود دارد که دانشمندان، جمعی از افراد خاص هستند که مستقل و فارغ از کشور و دانشگاه و محل کار خود، به طور دستهجمعی مشغول کار علمی هستند و هر نتیجهای هم که به دست میآید، چون علم همواره بر اساس مشاهده است، مورد پذیرش سریع بقیۀ اعضای جامعۀ علمی قرار میگیرد و خبر آن منتشر میشود. چرا که در چیزی که مشاهدهپذیر است، اختلافنظری وجود ندارد! اما چنین دیدگاهی صحیح نیست. بارها پیش میآید که محققانی مثلاً از یک کشور مقالهای را منتشر میکنند؛ ولی کسی آن مقاله را جدی نمیگیرد. یا محققانی مثلاً از یک پژوهشکده مقاله منتشر میکنند، اما محققان یک پژوهشکدۀ دیگر، در آمار و مشاهدات این مقاله شک میکنند و آن را قبول نمیکنند. پیش میآید دانشمندانی از یک دانشگاه، آماری را منتشر میکنند و تحلیل خود را از آن ارائه میدهند؛ اما دانشمندانی دیگر، همان آمار را به گونهای دیگر تحلیل میکنند و در نتیجه اختلاف نظر به وجود میآید. به همین دلیل، مهم است که بدانیم دانشمندان کدام پژوهشکده یا دانشگاه، نتایج را منتشر کردند و واکنشِ دیگر اعضای جامعۀ علمی چه بوده است.
اما نکتۀ مهمتر در این خبر، تلقی اشتباه و رایجی است که از علم وجود دارد. این خبر به گونهای است که گویی دانشمندان به همان شیوه که ما در کتابهای دبستان خود خواندیم، در ابتدا فرضیه میدهند، سپس آزمایش میکنند و اگر آن فرضیه با مشاهده و آزمایش سازگاری نداشت، فرضیه را ابطال میکنند و سعی میکنند فرضیهای جدید بسازند. اگر هم فرضیه تأیید شد، تبدیل به نظریه میشود و به محض اینکه آن نظریه با یک آزمایش همخوانی نداشته باشد، نظریه ابطال میشود. اما تاریخ علم، چنین دیدگاهی را تأیید نمیکند. نظریهها به سادگی ابطال نمیشوند، بلکه معمولاً دانشمندان بر سر نگهداری آنها پافشاری میکنند. مخصوصاً هرچه بیشتر از عمر نظریه بگذرد و نظریه در موارد بیشتری موفق عمل کند، و در شاخههای بیشتری از دانش نفوذ کند و تأثیر بگذارد، دانشمندان سختتر آن را کنار میگذارند. مثال معروف این پدیده در تاریخ علم، مقالۀ 1905 آلبرت آینشتاین است که در آن نسبیت خاص را مطرح میکند و از نظریۀ محبوب آن زمان، یعنی مکانیک نیوتونی، فاصله میگیرد. جامعۀ علمی برای آینشتاین کف و جیغ و هورا نکشید، بلکه با دیدۀ تردید نگاه میکرد و حتی وقتی آینشتاین درخواست شغل تدریس داد، برخی از فیزیکدانان که از استعداد او خبر داشتند، برای حمایت از او، در نامهای به دانشگاه اعلام کردند که "خطای" 1905 آینشتاین را نادیده بگیرند و شغل تدریس را به او اعطا کنند. مکانیک نیوتونی داشت خوب کار میکرد؛ چرا باید به خاطر چند نمونۀ معدود، آن را ابطال کرد و کنار گذاشت و به یک مقاله از یک فیزیکدان اعتنا کرد؟
در واقع، در خیلی از اوقات، آنچنان یک نظریه در دل جامعۀ علمی جا باز میکند، که حتی مشاهدات ناقض آن نظریه و دانشمندانی که با آن نظریه مخالفت میکنند، به انزوا میروند و طرد میشوند؛ و نظریه همچنان به کار خود ادامه میدهد. کارل پوپر، فیلسوف علم اتریشی در مصاحبهای در سال 1990 از این مینالید که آنچنان جزمانگاری در علم زیاد شده که علم در حال تبدیل شدن به ایدئولوژی است. او دربارۀ وضعیت علم اضافه میکند: «هر کس مُد روز را نقد کند، کنار گذاشته میشود و شاید به او پول پرداخت نشود. این واقعیتی بسیار غمانگیز است. بله، به نظر من، متأسفانه علم با خطر روبهروست و خلوص اولیه آن دیگر طبیعی و عادی نیست.»
اکنون باید پرسید آیا نظریهای که امروز بیش از صد سال است که مورد توافق عمومی جامعۀ زیست-شناسی است و در بسیاری از شاخههای دیگر از جمله جامعهشناسی و روانشناسی و انسانشناسی و علوم شناختی تأثیر میگذارد و موفق عمل میکند؛ آیا به راحتی و یک شبه، توسط چندی "شواهد محکم" و مطالعات "جدید و شگفتانگیز" رد میشود؟!
نویسنده: علی سلطانزاده