مقالات و اخبار مربوط به گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف را اینجا دنبال کنید

۸ مطلب با موضوع «آموزشی» ثبت شده است

چرا فلسفۀ لایب‎نیتس، امروزه اهمیت دارد؟

ادعای من در این نوشته این است که برای بسیاری از کسانی که امروزه می‎خواهند به متافیزیک و منطق بپردازند، یا صرفاً علاقه‎هایی به این مسائل دارند؛ یکی از فیلسوفانی را که باید جدّی بگیرند، گوتفرید لایب‎نیتس است. لایب‎نیتس جزو آن دسته از فیلسوفانی است که بلافاصله بعد از مرگش، در کانون توجّهات قرار گرفت. برتراند راسل بالغ بر شصت کتاب نوشته که هیچ‎کدام آن‎ها مشخصاً در مورد «فقط» یک فیلسوف نیست؛ به جز یک کتاب. و آن کتاب در شرح فلسفۀ لایب‎نیتس است. چرا باید لایب‎نیتس اهمیت داشته باشد؟ در این‎جا به دو مورد اشاره خواهم کرد: یکی مبحثی مرتبط با متافیزیک و دیگری مرتبط با منطق و معرفت‎شناسی.

یکی از بحث‎هایی که از یونان قدیم مطرح بوده، این است که بنیادی‎ترین ذرات عالَم از چه جنسی هستند. از یک طرف افرادی مانند دموکریت و اپیکور، معتقد بودند اگر یک شیء را نصف کنیم، آن‎گاه آن نصفه را هم نصف کنیم، و همین‎طور این نصف‎کردن را ادامه دهیم؛ در نهایت باید به موجودی برسیم که مادّی است و دیگر غیرقابل تقسیم است. در طرف مقابل، ارسطو قرار داشت که با چنین تصویری از عالَم مخالف بود. لایب‎نیتس نیز در این مسأله با دموکریت و پیروان او موافق نبود. او معتقد بود که اگر مادّه را همین‎طور تقسیم کنیم و این تقسیم‎کردن را ادامه دهیم، در نهایت ناگزیر به موجوداتی می‎رسیم که مادّی نیستند و تبعاً غیرقابل تقسیم‎اند. احتمالاً ادبیات قرن هفدهمی لایب‎نیتس برای بسیاری از کسانی که امروزه زندگی می‎کنند، چندان دلچسب نباشد. مثلاً او معتقد بود که این ذرات نهایی، از جنس روح و دارای درجه‎ای از آگاهی هستند. در نظر بگیرید که جهان از نظر لایب‎نیتس چگونه جایی است. همه چیز در نهایت از موجوداتی شبیه به ذهن (یا روح) تشکیل شده که به نوعی، می‎توان به آن‎ها آگاهی و شعور نسبت داد.

لایب‎نیتس در قرن هفدهم، کلمات دیگری (به غیر از روح و نفس و ذهن و ...) نداشته تا بخواهد از آن‎ها استفاده کند. اما به تصویر کلّی‎ای که او از جهان به دست می‎دهد، توجه کنید. یکی از نظریاتی که در فیزیک قرن بیستم، طرفداران زیادی دارد، این است که مادّه نهایتاً قابل برگرداندن به انرژی است و می‎توان گفت جهان در بالاترین حدّ خود از انرژی تشکیل شده است. ممکن است برای برخی این سؤال پیش بیاید که پس «چرا لایب‎نیتس از غیرمادّی بودن آن اجزای بنیادی جهان سخن گفت؟». باید توجه داشته باشیم که وقتی لایب‎نیتس از «غیرمادّی بودن» حرف می‎زند، منظور او چیست. ساده است: هر آن‎چه که بُعد نداشته باشد، از نظر لایب‎نیتس، غیرمادّی است (البته لایب‎نیتس در این مبحث، از ادبیات دکارتی استفاده می‎کند) و انرژی نیز بُعد ندارد. در این‎جا می‎بینیم که چقدر جهان‎بینی فیزیک قرن بیستم و بیست و یکم، به دستگاه متافیزیکی لایب‎نیتس نزدیک می‎شود. لایب‎نیتس قصد دارد بگوید مادّه در نهایت، از استعدادی برای فعالیت تشکیل شده است؛ اما خودِ این استعداد، به هیچ وجه مادّی نیست.

یکی دیگر از مسائلی که لایب‎نیتس به طور کامل و واضح در آثارش توضیح داده، فرق بین دو نوع گزاره است. گزارۀ زیر را در نظر بگیرید:

الف: مارکسیسم، در جهانِ امروز، یک ایدئولوژی شکست‎خورده‎ست.

ما چگونه می‎توانیم به درستی یا نادرستی گزارۀ بالا پی ببریم؟ احتمالاً باید به تاریخ اندیشه رجوع کنیم تا در اولین گام بفهمیم که مارکسیسم چیست. هم‎چنین باید به نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشورها نگاه کنیم تا تأثیر مارکسیسم را بر جهان امروز بسنجیم. در کنار آن، باید به آثار متفکران معاصر نیز رجوع کنیم تا ببینیم چه تعداد از آن‎ها مارکسیسم را جدّی می‎گیرند یا توجهی به آن ندارند. بعد از این جستجوها می‎توان در مورد درستی یا نادرستی گزارۀ بالا نظر داد. یعنی برای تحقیق در مورد صدق یا کذب گزارۀ بالا، ما باید به خارج از این گزاره رجوع کنیم و صرفاً با فهمیدن معنای این گزاره و اجزایش، نمی‎توانیم حکم کنیم. اما بعضی از گزاره‎ها هستند که فقط و فقط با دانستن معنای آن گزاره و اجزایش، می‎توان به درستی یا نادرستی آن پی برد. به گزارۀ زیر توجه کنید:

ب: همۀ کچل‎ها، بی‎مو هستند.

ما همین که بدانیم «کچل» نامی است که به افراد بی‎مو داده می‎شود، تشخیص می‎دهیم که این گزاره درست است. برای تشخیص صدق این گزاره، تقریباً «هیچ» نیازی به «هیچ» پژوهشی نیست. شاید الان تفاوت دوگزارۀ الف و ب از این منظری که توضیح داده شد، روشن شده باشد. گزاره‎هایی مانند گزارۀ الف را، «گزاره‎های ترکیبی» و گزاره‎هایی مانند گزارۀ ب را، «گزاره‎های تحلیلی» می‎نامند (بسیاری از کسانی که در ایران، بازی‎های فوتبال را از تلویزیون و به طور زنده دنبال می‎کنند، به احتمال زیاد گزاره‎های تحلیلی به گوششان خورده؛ مثلاً پیش می‎آید که گزارشگری می‎گوید "الان تمام کسانی که پای تماشای این بازی نشسته‎اند، در واقع پای تماشای این بازی نشسته‎اند!" که این، یک گزارۀ تحلیلی است).

همین تفاوت ساده بین این دو دسته از گزاره‎ها که شاید به نظر خیلی از افراد، بچه‎گانه جلوه کند، از دیدگاه برایان مگی (فلسفه‎دان انگلیسی) نقشی اساسی در فلسفۀ تحلیلی بازی می‎کند. مگی می‎گوید "در واقع شاید هیچ نظریۀ فلسفی دیگری نباشد که در دویست یا سیصد سال اخیر چنین تأثیری باقی گذاشته باشد". مثلاً یکی از مباحث داغ در فلسفۀ ریاضیات، این است که «آیا گزاره‎های ریاضی، از جنس تحلیلی‎اند یا نه؟» (شما در مورد این موضوع، چی فکر می‎کنید؟). اولین کسی که در نوشته‎هایش، آشکارا به این دسته‎بندی پرداخته و به اهمیت آن پی برده، لایب‎نیتس است.

اما بعضی از سخنان لایب‎نیتس، مخالفان جدّی دارد. مثلاً لایب‎نیتس معتقد بود که جهانی که خداوند خلق کرده، بهترین جهان ممکن است؛ و امکان نداشت و ندارد که جهانی بهتر از این خلق می‎شد؛ ولو این‎که بشر با عقل محدود خودش تشخیص ندهد. چنین حرفی از لایب‎نیتس، باعث شد تا فرانسیس بردلی (فیلسوف انگلیسی) با طعنه به این سخن لایب‎نیتس بگوید "این، بهترین عالَمِ ممکن است، و هر چیزی در آن، شرّی واجب".


نویسنده: علی سلطان زاده


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نویسنده وبلاگ فلسفه علم شریف

مردم چقدر مهم‎اند؟


اصلی‎ترین سؤال فلسفۀ اخلاق، این بوده که «کار خوب چیست؟». واضح است که صداقت و کمک به دیگران، کار خوبی هستند و دروغ و قدرت‎طلبی بد. اما پرسش این‎جاست که چه اشتراکی بین صداقت و کمک کردن به دیگران وجود دارد که ما به هر دوی آن‎ها، صفت «خوب» را نسبت می‎دهیم. اساساً برای این‎که یک عمل یا یک انسان، خوب باشد؛ باید دارای چه ویژگی‎ای باشد؟

در بریتانیای قرن هجدهم و نوزدهم، متفکری به نام جرمی بنتام معتقد بود که کار خوب، کاری است که بهترین پیامدها را به بار بیاورد. اما بهترین پیامدها چیست؟ بهترین پیامدها یعنی اینکه لذت انسان‎ها را تا بیش‎ترین حد ممکن افزایش دهد و یا باعث کاهش رنج انسان‎ها به طور حداکثری شود. بنتام گرایش‎های لیبرالی داشت و به دنبال اصلاحات اجتماعی و سیاسی بود. یکی از مهم‎ترین دغدغه‎های او، حقوق مردم بود. معیاری که او برای نیکیِ یک عمل یا یک انسان برمی‎گزیند، کاملاً نشان‎دهندۀ این دغدغۀ اوست. کار نیک از نظر او نه با دستور خداوند تعیین می‎شود، نه با میزان خدمتی که به جامعه یا حاکمیت می‎شود و نه با نیت انجام‎دهندۀ آن کار. تنها چیزی که نیکی و بدیِ یک عمل را تعیین می‏‎کند، حالِ افراد، نسبت به تأثیری است که از «نتیجۀ آن عمل» به وجود می‎آید. این عقیده، پیامدگرایی نام دارد. برای بنتام، افراد بسیار مهم‎اند.

در واقع بنتام یک خط‎کش به دست ما می‎دهد تا با استفاده از آن تصمیم بگیریم. چه کسی باید حاکمیت جامعه را به دست بگیرد؟ از افراد بپرسید. چه مقرراتی برای مردم خوب است؟ خودِ مردم بگویند. آیا فلان قانون را عوض بکنیم؟ رفراندوم راه بیندازید. (البته نباید دچار این تلقی خام و سطحی شویم که «دموکراسی یعنی هرچی مردم بگویند»!) امروزه در جامعۀ ما، بسیاری از افراد که حتی نام جرمی بنتام و جان استوارت میل (دو تن از طرفداران بزرگ پیامدگرایی) به گوششان نخورده، در خیلی از موارد معتقدند که برای برون‎رفت از یک چالش، باید انتخابات راه انداخت و به نظر مردم گوش داد. این افراد در واقع می‎گویند که آن کاری خوب است که تعداد انسان‎های بیش‎تری در جامعه، آن را می‎‏پسندند. چرا انسان‎ها کاری را می‏‎پسندند؟ چون معتقدند که آن کار، موجب افزایش لذت جمعی و کاهش رنج جمعی می‎شود؛ و این، همان حرفِ بنتام است.

مصطفی ملکیان از جمله متفکران ایرانی است که در عالَم سیاست، طرفدار پیامدگرایی است (البته او در ساحَت زندگی فردی، نقدهایی به پیامدگرایی وارد می‎داند). او معتقد است که ما در سیاست نیز می‎توانیم اخلاق را وارد کنیم و از این رو، سیاست‎های اخلاقی و سیاست‎های غیراخلاقی داریم. اما ما با چه معیاری باید تشخیص دهیم که کدام سیاست، اخلاقی است و کدام غیراخلاقی؟ ملکیان پاسخ می‎دهد یک سیاستمدار به این دلیل به آن پُست سیاسی رسیده است که مشکلات مردم مرز و بوم خود (و نه مردم جای دیگر) را حل کند؛ در نتیجه، آن سیاستی اخلاقی است که به درد و رنج انسان‎های گوشت و پوست و خون‎دار بپردازد. او در جایی می‎گوید "یکی از سیاست‎های غیراخلاقی، سیاستی است که به جای کاهش درد و رنج انسان‎های گوشت و پوست و خون‎دار، درگیر اهداف انتزاعی می‎شود؛ استقلال‎طلبی، یک هدف انتزاعی است؛ شوکت پیدا کردن نظام، یک هدف انتزاعی است؛ خیزش جهان سوم در برابر جهان‎های اول و دوم، خیزش جنوب در برابر شمال و همچنین دهن‎کجی کردن به اَبَرقدرت‎ها، جزو اهداف انتزاعی هستند".

در واقع ملکیان به هیچ¬کدام از این مفاهیم و شعارها خوش‎بین نیست و تا نبیند که یک عمل، چه تأثیری بر زندگی انسان‎ها می‎گذارد، نمی‎تواند به خوبی یا بدیِ آن عمل حکم کند. او نه تنها به این ایدئولوژی‎ها خوش‎بین نیست؛ بلکه حتی به گزارش‎های اقتصادی و نشان دادن جدول و پایین‎آمدن تورم و بالا رفتن درآمد ناخالص ملّی و تولید ناخالص ملّی نیز اعتمادی نمی‎کند. همه چیز باید در نهایت تحویل به افزایش شادی و کاهش رنج انسان‎ها شود. با دقت در سخنان ملکیان، یک نکته آشکار می‎شود و آن این است که قصد و نیت درونی سیاستمداران نیز برای ملکیان، اهمیتی ندارد. مثلاً «فلان سیاستمدار می‎خواست که تلگرام، آزاد باشد؛ اما بقیه نگذاشتند» یا «فلان سیاستمدار قصد مبارزه با فساد را داشت؛ اما باند فساد بسیار قدرتمند بود و او را حذف کردند» و عقایدی از این دست، به این دلیل که نمی‎توانند مورد ارزیابی قرار بگیرد؛ مورد اعتنای ملکیان نیستند.

یکی از انتقاداتی که به ملکیان می‎شود، این است که این سخن او، منجر به بالاآمدن دولت‎های پوپولیستی می‎شود. دولت‎ها و افرادی که در سخنان خود، بارها از واژۀ "مردم" استفاده می‎کنند و تو گویی شب و روز خود رو وقف مردم می‎کنند! اگر قرار باشد ما مفاهیم تخصصی را کنار بگذاریم و فقط به خواستِ مردم نگاه کنیم، امکان دارد که دولتی، با همین ترفند، مردم را بفریبد و خوشی‎ها و منافع کوتاه‎مدت مردم را که انجام آن‎ها آسان‎تر است، تأمین کند؛ اما توجه به همین منافع کوتاه‎مدت، کشور را از اهداف بلندمدتش باز دارد.

در میان سخنان ملکیان، می‎توان پاسخی برای این نقد یافت. او مهم‎ترین وظیفۀ روشنفکران را نه نقد حاکمیت سیاسی و نه هموار کردن مسیر توسعۀ اقتصادی، بلکه «نقدِ مردم» می‎داند. مردمی که شناختی از مسائل سیاسی نداشته باشند، مردمی که تاریخ جامعۀ خود را ندانند، مردمی که میزان مطالعه در میان آنان ناچیز باشد، مردمی که اخلاق را در تصمیم‎گیری‎های خود دخیل نمی‎کنند و مردمی که درگیر روزمرّگی خود هستند؛ چنین مردمی باید نقد شوند. در واقع، منتقدان نگران این هستند که اگر معیارِ کارها، مردم باشند؛ پوپولیست‎ها حاکم می‎شوند؛ ملکیان پاسخ می‎دهد که «اگر نگران پوپولیسم هستید، مردم را اصلاح کنید؛ چرا می‎خواهید قدرت را از مردم بگیرید؟».


نویسنده: علی سلطان زاده


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مدیر وبلاگ

آیا نظریۀ تکامل رد شده است؟

سایت باشگاه خبرنگاران جوان در اواسط تیرماه، خبر عجیبی را منتشر کرد. به لینک زیر توجه کنید:

Yon.ir/xktIH

بگذارید قبل از بررسی این خبر، مقدماتی در مورد نظریۀ تکامل بدانیم. طبق این نظریه، گونۀ انسان که یکی از متأخرترین جاندارانی است که بر روی زمین به وجود آمده، در حدود 2 تا 4 میلیون سال قدمت دارد. کل حیات چیزی در حدود 3 تا 4 میلیارد سال است که بر روی زمین پا به عرصۀ هستی گذاشته است. حیات با تک‎سلولی‎ها آغاز شد و پس از طی مسیر پر پیچ و خمی، به گونه‎های گیاهی و جانوری‎ای رسید که امروزه بر روی کرۀ زمین یافت می‎شوند. طریقۀ دگرگونی جانداران نیز به این شکل بوده که هرگاه از نسلی به نسل بعد، جهش‎های ژنتیکی رخ می‎داده؛ دو حالت احتمالی وجود می‎داشت. حالت اول این بود که این جهش ژنتیکی، باعث تغییراتی در موجود زنده می‎شد که توانایی آن موجود را برای ادامۀ حیات کم می‎کرد و آن موجود از بین می‎رفت. حالت دوم این چنین بود که تغییراتی که جهش ژنتیکی در موجود زنده به وجود می‎آورد، نه تنها خطری برای زندگی آن موجود ایجاد نمی‎کرد؛ بلکه امکان بقای آن را نیز بیش‎تر می‎کرد. در مجموع به این پروسۀ نابودی برخی از جانداران تغییرجهش‎یافته و بقای برخی دیگر از جانداران تغییرجهش‎یافته، "انتخاب طبیعی" می‎گویند.

این نظریه، جنجالی به پا کرد. برخی معتقد بودند که نظریۀ تکامل، دستان خدا را از طبیعت حذف می‎کند. در نتیجه واکنش‎های مختلفی در مواجهه با این نظریه به وجود آمد. از یک سر طیف بگیرید که عده‎ای معتقد بودند چون خدا در این نظریه جایی ندارد، پس این نظریه غلط است؛ تا آن سر طیف که معتقد بودند علم نشان داد که خدایی وجود ندارد.

حال در چنین فضایی، بهتر می‎توان این خبر سایت باشگاه خبرنگاران جوان را درک کرد. افرادی با انگیزه‎های دینی و برای دفاع از مذهب، و هم‎چنین به زعم من بدون تقریباً هیچ اطلاعی از علم‎شناسی، چنین خبری را کار کرده‎اند. این خبر ادعا می‎کند که مطالعات "جدید" و "شگفت‎انگیز" نشان می‎دهد که عمر گونه‎های جانوری بسیار کم‎تر از آن‎چیزی است که نظریۀ تکامل ادعا می‎کند و همچنین انسان نیز برخلاف ادعای نظریۀ تکامل، نشأت گرفته از جانداران دیگر نیست؛ چرا که همزمان با بقیۀ جانداران به وجود آمده است. همچنین در این خبر آمده است که "شواهد محکمی" پیدا شده است که نشان می‎دهد هیچ جهش ژنتیکی‎ای رخ نداده است. "یافته‎ها" نشان می‎دهند که عمر جانوران بیش از دویست هزار سال نیست و به همین دلیل دانشمندان، "تردید جدی" در مورد نظریۀ تکامل پیدا کرده‎اند.

اولین نکته‎ای که در این خبر، احتمالاً توجه را جلب می‎کند؛ این است که می‎گوید "محققان" و "دانشمندان" چنین نتایجی را پیدا کرده‎اند؛ اما اصلاً توضیحی نمی‎دهد که دانشمندان کدام دانشگاه چنین شواهدی را پیدا کردند. ما نشانی پیدا نمی‎کنیم از این که محققان کدام پژوهشکده چنین تحقیقاتی را انجام داده‎اند. این دیدگاه خام، در متن خبر وجود دارد که دانشمندان، جمعی از افراد خاص هستند که مستقل و فارغ از کشور و دانشگاه و محل کار خود، به طور دسته‎جمعی مشغول کار علمی هستند و هر نتیجه‎ای هم که به دست می‎آید، چون علم همواره بر اساس مشاهده است، مورد پذیرش سریع بقیۀ اعضای جامعۀ علمی قرار می‎گیرد و خبر آن منتشر می‎شود. چرا که در چیزی که مشاهده‎پذیر است، اختلاف‎نظری وجود ندارد! اما چنین دیدگاهی صحیح نیست. بارها پیش می‎آید که محققانی مثلاً از یک کشور مقاله‎ای را منتشر می‎کنند؛ ولی کسی آن مقاله را جدی نمی‎گیرد. یا محققانی مثلاً از یک پژوهشکده مقاله منتشر می‎کنند، اما محققان یک پژوهشکدۀ دیگر، در آمار و مشاهدات این مقاله شک می‎کنند و آن را قبول نمی‎کنند. پیش می‎آید دانشمندانی از یک دانشگاه، آماری را منتشر می‎کنند و تحلیل خود را از آن ارائه می‎دهند؛ اما دانشمندانی دیگر، همان آمار را به گونه‎ای دیگر تحلیل می‎کنند و در نتیجه اختلاف نظر به وجود می‎آید. به همین دلیل، مهم است که بدانیم دانشمندان کدام پژوهشکده یا دانشگاه، نتایج را منتشر کردند و واکنشِ دیگر اعضای جامعۀ علمی چه بوده است.

اما نکتۀ مهم‎تر در این خبر، تلقی اشتباه و رایجی است که از علم وجود دارد. این خبر به گونه‎ای است که گویی دانشمندان به همان شیوه که ما در کتاب‎های دبستان خود خواندیم، در ابتدا فرضیه می‎دهند، سپس آزمایش می‎کنند و اگر آن فرضیه با مشاهده و آزمایش سازگاری نداشت، فرضیه را ابطال می‎کنند و سعی می‎کنند فرضیه‎ای جدید بسازند. اگر هم فرضیه تأیید شد، تبدیل به نظریه می‎شود و به محض این‎که آن نظریه با یک آزمایش هم‎خوانی نداشته باشد، نظریه ابطال می‎شود. اما تاریخ علم، چنین دیدگاهی را تأیید نمی‎کند. نظریه‎ها به سادگی ابطال نمی‎شوند، بلکه معمولاً دانشمندان بر سر نگهداری آن‎ها پافشاری می‎کنند. مخصوصاً هرچه بیش‎تر از عمر نظریه بگذرد و نظریه در موارد بیش‎تری موفق عمل کند، و در شاخه‎های بیش‎تری از دانش نفوذ کند و تأثیر بگذارد، دانشمندان سخت‎تر آن را کنار می‎گذارند. مثال معروف این پدیده در تاریخ علم، مقالۀ 1905 آلبرت آینشتاین است که در آن نسبیت خاص را مطرح می‎کند و از نظریۀ محبوب آن زمان، یعنی مکانیک نیوتونی، فاصله می‎گیرد. جامعۀ علمی برای آینشتاین کف و جیغ و هورا نکشید، بلکه با دیدۀ تردید نگاه می‎کرد و حتی وقتی آینشتاین درخواست شغل تدریس داد، برخی از فیزیک‎دانان که از استعداد او خبر داشتند، برای حمایت از او، در نامه‎ای به دانشگاه اعلام کردند که "خطای" 1905 آینشتاین را نادیده بگیرند و شغل تدریس را به او اعطا کنند. مکانیک نیوتونی داشت خوب کار می‎کرد؛ چرا باید به خاطر چند نمونۀ معدود، آن را ابطال کرد و کنار گذاشت و به یک مقاله از یک فیزیکدان اعتنا کرد؟

در واقع، در خیلی از اوقات، آن‎چنان یک نظریه در دل جامعۀ علمی جا باز می‎کند، که حتی مشاهدات ناقض آن نظریه و دانشمندانی که با آن نظریه مخالفت می‎کنند، به انزوا می‎روند و طرد می‎شوند؛ و نظریه هم‎چنان به کار خود ادامه می‎دهد. کارل پوپر، فیلسوف علم اتریشی در مصاحبه‎ای در سال 1990 از این می‎نالید که آن‎چنان جزم‎انگاری در علم زیاد شده که علم در حال تبدیل شدن به ایدئولوژی است. او دربارۀ وضعیت علم اضافه می‎کند: «هر کس مُد روز را نقد کند، کنار گذاشته می‎شود و شاید به او پول پرداخت نشود. این واقعیتی بسیار غم‎انگیز است. بله، به نظر من، متأسفانه علم با خطر روبه‎روست و خلوص اولیه آن دیگر طبیعی و عادی نیست.»

اکنون باید پرسید آیا نظریه‎ای که امروز بیش از صد سال است که مورد توافق عمومی جامعۀ زیست-شناسی است و در بسیاری از شاخه‎های دیگر از جمله جامعه‎شناسی و روان‎شناسی و انسان‎شناسی و علوم شناختی تأثیر می‎گذارد و موفق عمل می‎کند؛ آیا به راحتی و یک شبه، توسط چندی "شواهد محکم" و مطالعات "جدید و شگفت‎انگیز" رد می‎شود؟!


نویسنده: علی سلطان‎زاده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نویسنده وبلاگ فلسفه علم شریف

کدامین راه اسلام است؟

امروزه، رشته‎ای در دنیا وجود دارد به اسم «نقد ادبی» یا «نقد هنری». همانطور که از اسم آن پیداست، یکی از کارکردهای این رشته به این صورت است که منتقد با توجه به آموزه‎های یک یا چند مکتب فکری، به بررسی و تحلیل جوانب مختلف یک اثر ادبی یا هنری می‎پردازد. مثلاً یک فیلم را در نظر بگیرید. ممکن است منتقدِ اول بیاید و این فیلم را بر اساس آرای مارکسیستی بررسی کند و برداشت‎هایی از آن اقتباس کند. منتقدِ دوم می‎آید و همین فیلم را بر اساس آرای کارل یونگ می‎بیند و به سنجش مقام آن می‎پردازد. منتقدِ سوم نیز وارد کارزار می‎شود و دوباره همین فیلمی را که دو منتقد قبلی با عینک‎های مارکس و یونگ دیدند؛ با افکار فروید تطبیق می‎دهد و با نگاه متأثر از آثار او، این فیلم را تفسیر می‎کند. دقت می‎کنید در این‎جا چه اتفاقی افتاده است؟ «یک» فیلم، از طریق «چندین» مجرا دیده و «فهمیده» می‎شود. در طول تاریخ سینما می‎توان مثال‎های زیادی برای این اتفاق ذکر کرد؛ اما شاید یکی از معروف‎ترین نمونه‎ها، فیلم «ماتریکس» ساختۀ خواهران واچوفسکی است. از یک طرف، دیوید چالمرز (فیلسوف ذهن استرالیایی) با استفاده از این فیلم، یک مسألۀ فلسفۀ ذهن را شرح می‎دهد و با توجه به آن، تحلیل می‎کند. از طرف دیگر کارگردان‎های این فیلم می‎گویند که فیلم‎نامه را تحت تأثیر کتاب‎های ژان بودریار (متفکر فرانسوی) نوشته‎اند که کارهای او بیشتر متمرکز بر موضوع «رسانه و واقعیت» است. و به تبع این حرفِ کارگردانان، خیلی از منتقدین، این فیلم را با عینک «بررسی رسانه» می‎بینند. برخی نیز معتقدند که این فیلم، کاملاً در مورد مذهب است.

وقتی ما در این‎جا با این چندگانگی و اختلاف روبه‎رو می‎شویم؛ احتمالاً این مشکل برایمان پیش نمی‎آید که «بسّه دیگه؛ چه خبرتونه؟ هر کی یه چیزی در مورد فیلم داره میگه. بالأخره یه فیلم که بیشتر ساخته نشده، یه دونه تفسیر هم نباید بیشتر وجود داشته باشه.» چون پیشاپیش پذیرفته‎ایم پاسخ این سؤال که «ماتریکس چه می‎گوید؟» یا «ماتریکس چه می‎خواهد بگوید؟» بستگی به این دارد که ما از کدام زاویه به آن بنگریم.

برخی می‎گویند همین مسأله در مورد ادیان (از جمله اسلام) نیز صادق است. اصطلاحاً گفته می‎شود «دین، قرائت‎پذیر است» و منظورشان این است که از دین می‎توان قرائت‎ها و برداشت‎های مختلفی انجام داد. چنین حرفی، با تاریخ ادیان نیز ناسازگار نیست. مثلاً دین اسلام را در نظر بگیرید. ما قرائتی در اسلام داریم به اسم «اسلام فقهی» یا «اسلام فقاهتی». تصویر کلی (و غیر دقیق) از این قرائت این‎گونه است که اسلام نازل شده تا مردم برخی دستورات و احکام را در جامعه اجرا کنند. اما چگونه باید دستورات اسلام را تشخیص دهیم؟ این قرائت می‎گوید که روحانیت، مفسران اصلی دین هستند و باید به آن‎ها رجوع کنیم. گاهی اوقات این قرائت به تز «اسلامِ سیاسی» منجر می‎شود که معتقد است برای اسلامی کردن جامعه، باید حکومت دینی تشکیل داد. تشکیل حکومت باعث شده است که برخی از پیروان این قرائت به بعضی لوازم مدرنیته تن دهند. امروزه مفاهیمی مانند حمایت از جنبش‎های آزادی‎خواه در سراسر جهان، امت‎گرایی در برابر ملّی‎گرایی و حجاب جزو این قرائت است.

قرائتی دیگر از اسلام وجود دارد که اصطلاحاً به آن‎ها «سنت‎گرایان» می‎گویند. این قرائت به سمت عرفان تمایل دارد. تصویر کلی (و غیر دقیق) از این قرائت این‎گونه است که آن‎ها منتقد کلی تمدن غرب هستند و معتقدند که مدرنیته راه وصول انسان به خدا را سخت کرده است. به همین دلیل، انسان باید از مدرنیته احتراز و به تعالیم صدر اسلام رجوع کند. تفاوت این قرائت با قرائت قبلی این است که قرائت قبلی، تعالیم اسلام و پیامبر را منتج به یک زندگی فقیهانه می‎بیند؛ در حالی که سنت‎گرایان زندگی پیامبر و اصحاب او را یک نوع زندگی عارفانه می‎دانند. بنابراین روشن است که سنت‎گرایان و فقه‎گرایان دو نوع سبک زندگی متفاوت را از صدر اسلام برداشت می‎کنند. همچنین سنت‎گرایان بین اسلام و بسیاری از ادیان دیگر، تفاوتی نمی‎گذارند و همۀ آن‎ها را حاوی حقایق قدسی می‎دانند که به شکل‎های مختلفی متجلی شده‎اند.

قرائتی دیگر نیز در اسلام وجود دارد که اصطلاحاً «روشنفکران دینی» پیرو آن هستند. بسیاری از افراد این جریان معتقدند که نهاد دینی باید از نهاد حکومتی مستقل باشد، در نتیجه آن‎ها با اسلامِ سیاسی مخالفند. همچنین، دموکراسی یکی از دغدغه‎های مهم این جریان است. آن‎ها می‎گویند برای این‎که دین بتواند امروز نقش بهتری ایفا کند، باید به پیرایش آن پرداخت. اما مگر می‎شود امر الهی را اصلاح کرد؟ آیا این، خروج از دین نیست؟ آن‎ها، پاسخ می‎دهند که اسلام در جامعه‎ای دیگر و با فرهنگ و شرایط اجتماعی و تاریخی دیگری نازل شده است که با شرایط امروز جوامع اسلامی متفاوت است. به همین دلیل باید آموزه‎های دین را ترجمۀ فرهنگی کرد تا هم به نوعی با فرهنگ امروزین ما مطابق باشد و هم از طرفی، هستۀ اصلی دین حفظ شود.

این‎ها تنها بخشی از قرائت‎های دین اسلام هستند. با رجوع بیش‎تر به تاریخ تفکر اسلامی، قطعاً می‎توان قرائت‎های دیگری نیز پیدا کرد. هم‎چنین هر یک از این قرائت‎ها، خود به شاخه‎های مختلفی تقسیم می‎شوند که داستان دور و درازی دارد. در واقع ما با گروه‎های مختلفی و با عقاید گوناگونی روبه‎رو می‎شویم که همگی برچسب "اسلام" به خود زده‎اند. این نوشته را با جمله‎ای از آیت‎الله کمال حیدری به اتمام می‎رسانم: "اسلام تکفیری، از دل انکار تعدد قرائات از دین حاصل می‎آید"؛ به عبارت دیگر، اسلام تکفیری، آن‎جایی است که فرد یا گروهی تصور می‎کند اسلام، فقط و فقط آن چیزی است که آن‎ها تشخیص داده‎اند.

نویسنده: علی سلطان زاده


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نویسنده وبلاگ فلسفه علم شریف

کوتاه درباره ی فیزیکالیسم

نکتۀ جالب در مورد برخی مکاتب و عقاید فلسفی این است که به صورت پنهان و تدریجی در یک فضا یا جامعه یا حوزه‎­ای گسترش پیدا می­‎کنند و رایج می‎­شوند؛ بدون این­که خیلی از افراد آن جامعه، از آن عقیده یا مکتب باخبر باشند. یعنی انسان‏­ها به عقایدی باور پیدا می‏‎­کنند، بدون این­که دقیقاً بدانند آن عقاید چیستند. یکی از این مکاتب فلسفی که امروزه شیوع پیدا کرده، فیزیکالیسم است. فیزیکالیسم از اوایل قرن بیستم، طرفداران بسیاری را مخصوصاً در جوامع علمی پیدا کرد. فیزیکالیسم چه می­گوید؟ اجازه دهید قبل از پاسخ به این سؤال، یک مقدمۀ کوتاهی داشته باشیم.


از قدیم‎­الایام که ادیان در جوامع و فرهنگ­‎های مختلف حاکم بودند، وقتی از یک انسان می‎­پرسیدید «به نظرت چه چیزهایی تو جهان وجود داره؟» او احتمالاً به راحتی پاسخ می­داد «درخت­‎ها، پرنده­‎ها، دریاها، اسب­‎ها، سنگ­‎ها و کوه‎­ها، خدایان و الهه­‎ها، فرشتگان، ارواح، جن­‎ها، شیاطین، اژدها و...». بسته به نوع دینِ آن فرد، این پاسخ ممکن است کمی تغییر کند اما چیزی که به احتمال قریب به یقین در پاسخ آن فرد وجود می­‎داشت، حضور اسامی ماوراءطبیعی بود. فیزیکالیسم در واکنش به این دیدگاه مذهبی رشد پیدا کرد. اگر از یک فرد فیزیکالیست بپرسیم «به نظر تو چه چیزهایی تو جهان وجود داره؟» او پاسخ خواهد داد «هر چیزی که تو جهان وجود داره، فیزیکیه.» تز اصلی مکتب فیزیکالیسم در یک جمله همین است: «همه چیز فیزیکی است.» هر آن­چه که غیر فیزیکی باشد، اصلاً وجود ندارد (توهّم است یا قراردادی است که مردم با هم بسته­‏‎اند و ...).


احتمالاً برای برخی از افراد، فیزیکالیسم معقول­‎تر از دیدگاهی است که معتقد به وجود انواع غول­‎ها و اژدهاها در جهان است. هر چه باشد فیزیکالیسم برچسب علم را بر پیشانی خود دارد و چه کسی است که امروز نداند علم بهتر از خرافه است! اما بیایید کمی روی فیزیکالیسم دقیق شویم: وقتی یک فیزیکالیست می­گوید «همه چیز فیزیکی است»؛ منظورش از «فیزیکی» چیست؟ ما به چه چیزهایی می‎­توانیم صفت «فیزیکی» را اطلاق کنیم؟ برخی از فیزیکالیست‎­ها به این سؤال پاسخ داده­‎اند: «هر آن­چه که در یک تئوری فیزیکی بگنجد فیزیکی است.» در نتیجه منظور این دسته از فیزیکالیست­‎ها این است که «هر آن­چه که در یک تئوری فیزیکی بگنجد، وجود دارد؛ و هر آن­چه که خارج از تئوری­‎های فیزیکی باشد، وجود ندارد». انرژی خورشیدی و انرژی پتانسیل گرانشی وجود دارند، چون در بعضی نظریات فیزیکی آمده­‎اند؛ اما زئوس وجود ندارد، چون هیچ نظریۀ فیزیکی­‎ای نداریم که در مورد زئوس توضیحی داده باشد.


فیزیکالیسم به دلیل موفقیت بسیار زیاد علم فیزیک توسعه یافت و طرفداران زیادی کسب کرد. از فیلسوفانی که از آن دفاع می­‎کردند مانند کارنپ و نویرات تا دانشمندانی که در جهان­‎بینی آن به کار علمی می­‎پرداختند مانند فروید و بعضی از دوره­‎های فکری نیلز بور. فیزیکالیست­‎ها می‎­پذیرند که پدیده­‎هایی وجود دارند که در «ظاهر» فیزیکی نیستند، مانند خشم یا عشق. اما آن­ها می­‎گویند که با مشاهدات و آزمایش­‎هایی می­‎توان نشان داد که تمامی این پدیده‎­ها چیزی جز اتفاقاتی فیزیکی (مثلاً در مغز) نیستند.‎


فیزیکالیسم همان­‎طور که طرفداران پرشوری دارد، منتقدان باحرارتی نیز دارد که نقدها و سؤالاتی را در مقابل این مکتب قرار می­‎دهند. یکی از نقدهایی که به برخی شاخه­‎های فیزیکالیسم وارد کرده­‎اند، «معمای همپل» نام دارد. کارل گوستاو همپل، اسم یک فیلسوف آلمانی در قرن بیستم است. معمای همپل می­‎گوید: «وقتی ما می‎­گوییم هر چیزی که در یک نظریۀ فیزیکی بگنجد، وجود دارد؛ منظورمان از نظریۀ فیزیکی، نظریاتی است که فیزیک امروز به رسمیت می­‎شناسد یا مثلاً فیزیک قرن نوزدهم یا فیزیک آینده؟». چیزهایی هستند که در نظریات فیزیکی امروز می­‎گنجند، اما در فیزیک گذشته معنایی نداشتند. برای مثال الکترونی را که امروزه در نظریات کوانتومی از آن سخن می­گویند، در نظر بگیرید. اگر چنین توصیفاتی را که امروز جامعۀ علمی در مورد الکترون می­پذیرد، برای دانشمندان قرن نوزدهم بیان کنیم؛ واکنش آن­ها چی می­‎بود؟ احتمالاً ما را متهم می‎­کردند که در مورد یک چیز غیرعلمی سخن می­‎گوییم. وقتی چنین مسأله‎­ای را می‎­بینیم، این پرسش به وجود می­‎آید که از کجا معلوم امروز ما چیزی را خارج از فیزیک بدانیم؛ اما چند ده سال بعد، جامعۀ علمی آن را جزئی از علم‎ فیزیک نداند؟ در این صورت چگونه باید تشخیص دهیم که یک چیز، ارتباطی با نظریات فیزیکی دارد یا نه؟ و اگر این را ندانیم، طبق معیار فیزیکالیسم چگونه تشخیص دهیم که چه چیزهایی وجود دارند؟


آیا می­‎شود گفت که پوزیترون و نوترینو که تا قبل از قرن بیستم در نظریات فیزیکی جایی نداشتند، وجود نداشتند؛ و بعدها به وجود آمدند؟ اگر این­گونه باشد، آیا معیار وجود و عدم وجود، لغزنده نخواهد شد؟ به نظر شما، نظریات فیزیکی آینده، وجود چه چیزهایی را به رسمیت خواهند شناخت که امروزه برای ما باورناپذیر است؟


نویسنده: علی سلطان زاده


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مدیر وبلاگ

بررسی مفهوم سینگولاریتی در فلسفه تکنولوژی

سؤال اصلی که برای خواننده با دیدن عنوان این مطلب پیش می‌آید این است که سینگولاریتی چیست و چه ارتباطی با فلسفه دارد؟

 واژه سینگولاریتی در فیزیک به‌صورت تحت‌اللفظی به معنای تکینگی است، ولی به لحاظ مفهومی به مرکز سیاه‌چاله اطلاق می‌شود؛ زیرا در سیاه‌چاله جرم ماده متراکم می‌شود و جاذبه به حدی می‌رسد که هیچ‌چیز حتی نور هم نمی‌تواند از آن فرار کند. از دیدگاه فیزیکدانان هیچ معنی و قانون فیزیکی در آن نقطه وجود ندارد و ما هیچ درکی از اینکه درون سینگولاریتی چه اتفاقی می‌افتد، نداریم.

همچنین اگر این واژه را در فرهنگ لغت جستجو کنیم، درمیابیم که به دو معنا به‌کاررفته است. معنای اول همان نقطه استثنایی یا تکنیگی است و معنای دوم، شگفتی در امر خاصی است.
برای تعریف و تنقیح واژه سینگولاریتی در فنّاوری لازم است قبل از آن دو مفهوم که در فلسفه علم کاربردهای فراوانی دارند را با نگاهی ویژه، موردبررسی قرار دهیم.
1- پیش‌بینی (Prediction)
پیش‌بینی در مورد اتفاقاتی که در آینده ممکن است بیافتند، صحبت می‌کند. بیشتر پیش‌بینی‌ها بر مبنای تجربیات یا دانسته‌ها قبلی ما هستند. بین پیش‌بینی و پیش‌گویی تفاوت‌هایی وجود دارد. پیش‌بینی بیان اتفاقاتی است که انتظار می‌رود اتفاق بیافتند، اما پیش‌گویی محدوده وسیع‌تری را شامل می‌شود و ممکن است به مواردی اشاره کند که مورد انتظار نیستند. می‌توانیم پیش‌بینی را به سه دسته تقسیم‌بندی کنیم:
  1. دسته اول: روندها یا چرخه‌هایی که لزوماً در بازه‌های زمانی خاصی به‌صورت تکرارشونده اتفاق خواهد افتاد و انسان بر اساس آن برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری می‌کند؛ مانند روند تکرارشونده‌ی فصل‌ها که بشر بر اساس پیش‌بینی فصل‌ها برای کشاورزی و حمل‌ونقل و... برنامه‌ریزی می‌کند.
  2. دسته دوم: روندها یا چرخه‌هایی که ضرورتاً تکرارشونده نیستند و الزاماً در بازه‌ی زمانی خاصی رخ نمی‌دهند؛ مانند پیش‌بینی آب‌وهوا که انسان از این پیش‌بینی برای سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی استفاده می‌کند.
  3. دسته سوم: روندها یا چرخه‌های پیچیده‌ای هستند که مربوط به تکنولوژی و فنّاوری اطلاعات می‌باشند. ما در این دسته از روندها به نقطه‌ای می‌رسیم که دیگر روندها به صورت دوره‌ای نمی باشند، بلکه به صورت خطی و پیش رونده می باشد.
2- پیشرفت (progress)
نظریه‌ی موفقیت طولی یا پیشرفت در فلسفه‌ از آغاز دوران مسیحیت تا به امروز مطرح بوده است. پیشرفت موجبِ آگاهی، کشف، توسعه می‌شود. در قرن نوزدهم، هگل چارچوبی را برای فلسفه‌ی پیشرفت ارائه کرد و تئوری انقلاب داروین یک تأیید علمی، خصوصاً برای علم آن زمان بود. درواقع علم سیستم پیچیده‌ی چندلایه‌ای است که گروهی از دانشمندان را ملزم می‌کند تا در پژوهش‌هایشان از روش‌های خاص علمی استفاده کرده و دانش جدیدی را تولید نمایند. بر اساس این تعریف، در پیشرفت علمی، خود علم باید از مؤسسات اجتماعی، پژوهشگران، پروسه‌های پژوهشی، روش پژوهش و دانش علمی تأثیر پذیرد. باید توجه داشت که مفهوم پیشرفت در فنّاوری به معنای تغییر پارادایم نیست، بلکه پیشرفت، مفهومی تصاعدی و نموداری لگاریتمی دارد.

حال با این مقدمه کوتاه بازمی‌گردیم به سینگولاریتی ... اندکی به ‌تصویر زیر توجه کنید.


به زبانی گویا سینگولاریتی یک زمان است. زمانی که دیگر انسان‌ها قابل به پیش‌بینی و حتی پیش‌گویی در روند دنیا نخواهیم بود. زمانی که هوش ماشین از هوش انسان پیشی خواهد گرفت. سینگولاریتی عبارت است از سرعت رشد علم و فناوری که بر اساس پیش‌بینی صورت گرفته توسط Ray Kurzweil بیان‌شده است؛ اما این رشد فناوری به‌گونه‌ای نیست که تماماً توسط انسان صورت گیرد. بلکه منظور از سینگولاریتی زمانی است که در آن نوآوری‌های انسان به‌قدری پیشرفت خواهد کرد که باعث به وجود آمدن هوش مصنوعی یا ربات‌هایی می‌شود که از خود انسان هوشمندتر خواهد بود و جهشی در تکامل داروین ایجاد خواهد شد.


دیدگاه ری کورزویل در مورد سینگولاریتی
ری کورزویل، مدیر بخش مهندسی گوگل و آینده‌پژوهی مشهور با سابقه پیش‌بینی‌های بسیار دقیق می‌باشد. وی همچنین در دانشگاه سینگولاریتی که با همکاری گوگل و ناسا تأسیس شده است، مشغول به فعالیت می‌باشد.

جالب است بدانید از ۱۴۷ مورد پیش‌بینی کورزویل از دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی، ۸۶ درصد آن‌ها صحت داشته است. البته 14 درصد باقی‌مانده با تقریب زمانی خوبی قابل قبول است. کورزویل در کتابی به نام عصر داده‌های معنوی بیان می‌کند:  تمام داده‌های ما در یک نقطه خاص متوقف می‌شود و آن بازه زمانی خاص چیزی بین ۲۰۲۸ و ۲۰۴۵ بوده و پس از آن را دانشمندان و مهندسان نمی‌توانند پیش‌بینی کنند و تنها می‌توانند تخیل کنند.
از منظر کورزویل چیزی که درواقع رخ می‌دهد این است که ماشین‌ها در حال قدرت دادن به همه ما هستند. ماشین‌ها ما را باهوش‌تر می‌کنند. ممکن است آن‌ها هنوز در بدن‌های ما نباشند، اما تا دهه ۲۰۳۰، ما نئوکورتکس خود را، همان قسمتی از مغز که در آن فکر می‌کنیم، به سامانه‌های ابر (Cloud) متصل می‌کنیم. سینگولاریتی فرصتی برای گونه‌ی بشر است تا پیشرفت کند. وی می‌گوید آنچه توانایی ماشین را بیشتر می‌کند، توانایی همه‌ی ما را نیز بیشتر می‌کند و ما را هوشمندتر می‌کند. تا سال ۲۰۳۰ اگرچه شاید هنوز رایانه‌ها به درون بدن ما قرار نگرفته است ولی لایه‌‌ی نئوکورتکس یعنی جایی از مغز که با آن می‌اندیشیم را به فضای ابری متصل خواهند کرد.
کورزویل  به آن‌هایی که این چیزها را بیشتر فانتزی و به‌مثابه‌ی فیلم‌های تخیلی می‌بینند، خواهد داد گفت: ما هم‌اکنون هم انسان‌هایی داریم که در مغزشان رایانه جایگذاری شده است؛ مانند بیماران پارکینسون. این فناوری، تازه دارد از راه می‌رسد. او پیش‌بینی می‌کند که در دهه‌ی ۲۰۳۰ رایانه‌هایی برای کمک به تقویت مغز، تولید خواهد شد که می‌توان آن‌ها را در مغز کاشت! پس به‌جای اینکه باروی دادن سینگولاریتی، ماشین‌ها سرنوشت ما را به دست بگیرند، با ما ترکیب خواهند شد؛ و بر روی همه‌چیز اثر خواهند گذاشت. با این فناوری‌ها ما می‌توانیم نیازهای فیزیکی همه‌ی انسان‌ها را برآورده کنیم. می‌رویم تا ذهن‌هایمان را گسترش دهیم و به امکانات برتری که شایستگی آن رّاداریم دسترسی پیدا کنیم.

نقدی بر کورزویل:
نقدهایی که به وی می‌شود عمدتاً مسخره‌آمیز و توهین‌آمیز به نظر می‌آید. ولی اگر ما به 68 سال پیش برگردیم، همین نقدها به جناب تورینگ می‌شد. وی در سال 1950 پیش¬بینی کرده بود که تا سال 2000 ظرفیت ذخیره اطلاعات در کامپیوترها 109 بیت می‌شود که نه‌تنها پیش¬بینی¬اش درست بود بلکه بیشتر از آن‌هم رخ داد. به‌صورت کلی ازنظر متخصصان، اینکه ما در جاده‌ی هوش مصنوعی تخت گاز حرکت می‌کنیم، جای تردیدی نیست. ولی نمی‌توان مانند جناب کورزویل پیش‌بینی کرد که چه زمانی سینگولاریتی حادث می‌شود.

نگاهی با تلسکوپ فلسفه بر مفهوم سینگولاریتی:


تا به امروز و احتمالاً چند سال بعد، سؤال‌های فلسفی بشر همان سؤال‌هایی نظیر اینکه " ما که هستیم" ، " آیا واقعیتی خارج از ما وجود دارد" ، " آیا ما می‌توانیم جهان را به همان‌گونه که هست، بشناسیم" و... . بنده سعی کردم به‌صورت خیلی خلاصه مبانی و مفاهیم سینگولاریتی را در این مقاله بگنجانم. حال بعد از این نقطه‌ی زمانی که هوش مصنوعی از هوش انسانی فراتر می‌رود، آیا ما بازهم قادر به مطرح کردن چنین سؤالات هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی هستیم...
ممکن است برای نسل‌های آینده این سؤالات مطرح شود: "ربات‌ها که هستند!" ، " آیا انسان به‌عنوان خالق خود قادر به شناخت مخلوق خواهد بود" و اینکه "خالق کیست و مخلوق کیست".
به عقیده‌ی بنده، سینگولاریتی چنان زلزله‌ای در فلسفه طنین‌انداز می‌کند که نه‌تنها از بعد معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی قابل‌بررسی هست، بلکه خطرات سهمگینی در حوزه‌ی اخلاق، دین، سیاست و علم ایجاد می‌کند که قابل‌توجه متفکران نسل‌های امروز و آینده است. این‌که ما انسان‌ها امروزه با تلفن‌ها و رایانه‌های خود با هوش مصنوعی مسابقه شطرنج می‌دهیم و از آن شکست می‌خوریم، جای تردیدی نیست. ولی این احتمال که همچنان در آینده شکست بخوریم، جای شک و تردید است. 
بشر امروزی که نورون‌ها و عصب‌های مغزی آن با واکنش‌های شیمایی به یکدیگر پیام می‌دهند در آینده شاید با تراشه‌ها و نانو ربات‌ها کار خواهد کرد. شاید انسان آرمانی مولانا و ابرانسان نیچه در طی سال‌های 2028 تا 2045 با هوشمند کردن مغز انسان توسط دولت‌ها به وقوع بپیوندد و دیگر نگران این نباشیم که از ماشین‌ها و هوش مصنوعی آنان در شطرنج ببازیم یا مانند فیلم‌های هالیوودی دیگر انسان برده ماشین‌های هوشمند نباشد.
حال به نظر بنده این سؤال در این رقابت و نبرد هوشمندسازی انسان و ماشین به وجود می‌آید که ما با نوعی دوالیسم ناخواسته برخورد خواهیم کرد. اینکه ازلحاظ اخلاقی یا دینی به ژنتیک انسانی دست نزنیم و به سراغ سینگولاریتی برویم، یا اینکه به سراغ ابرانسان برویم تا از هوش مصنوعی عقب نمانیم... .در هر صورت با مسائل و مشکلات فلسفی بدیعی مواجه می‌شویم. امیدوارم در مقالات بعدی در همین مجله بیشتر به توضیح فلسفی سینگولاریتی بپردازم... .

سایت دانشگاه سینگولاریتی هست در پارک فن‌آوری ناسا:

سایت آقای کورزویل:

کتاب ها کورزویل:
  • The Age of Spiritual Machines   1990
  • The Singularity Is Near 2005   
  • How to Create a Mind  2012
نویسنده: ارسلان ابویسانی، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه علم دانشگاه شریف
منتشر شده در شماره ی سوم نشریه ی گروه فلسفه ی علم (جرات اندیشیدن): https://t.me/jorateandishidan
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مدیر وبلاگ

روشنفکری دینی چیست؟

روشنفکری دینی شاید جزو معدود جریان‎های فلسفی-کلامی در ایران معاصر باشد که توانسته تأثیرهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زیادی در متن جامعۀ ایران بگذارد؛ اما موافقان و مخالفانِ این جریان، بر سر کیفیت این تأثیرات اختلاف نظر دارند. برخی می‎گویند فعالیت‎های این جریان به انحطاط فضای سیاسی و فرهنگی ایران فعلی منجر شده است و از آن سو برخی دیگر بر این عقیده‎اند که بهترین راه‎حل بسیاری از مشکلات کشور ما، در کارهای این جریان نهفته است. اما روشنفکری دینی چیست و از کجا آمده است؟


روشنفکری دینی از حدود پنجاه سال پیش و با آثار مهدی بازرگان و علی شریعتی آغاز شد. پس از انقلاب نیز با افرادی چون عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و محسن کدیور و برخی جوان‎ترها همچون آرش نراقی، سروش دباغ و ابوالقاسم فنایی ادامه یافته است. کارکرد روشنفکری دینی چیست؟ روشنفکری دینی قرار است کدام گره را از مشکلات جامعۀ ما باز بکند؟ اگر بخواهیم بسیار کوتاه این پرسش را جواب دهیم، پاسخ این است: «شکاف بین سنت و مدرنیته».

جامعۀ ما میراث‎دار سنت‎هایی است که این سنت‎ها برای جامعۀ فعلی ما فوایدی دارد. فربه‎ترینِ این سنت‎ها نیز دین است. از طرف دیگر، ما تحت تأثیر افکار و ایده‎ها و سبک‎های زندگی جدیدی قرار می‎گیریم که عموماً از غرب وارد کشور ما می‎شود؛ مانند دموکراسی، حقوق بشر، حقوق حیوانات، حقوق زن، حقوق اقلیت‎های مذهبی، علوم مدرن، انواع تکنولوژی‎ها و... . این دو اَبَرجهان‎بینی در جاهایی با هم تضاد پیدا می‎کنند و این تضادها در بعضی قسمت‎ها بسیار جدی است. شاید با این توضیحات کوتاه بتوان بهتر مسألۀ روشنفکری دینی را درک کرد: «آیا می‎توان اسلام را طوری فهمید که با عقلانیت و شیوۀ زیست انسان مدرن تضادی نداشته باشد؟ اگر می‎توان، چگونه؟»

واضح است که پاسخ روشنفکری دینی به پرسش اول، «بله» است. یکی از مهم‎ترین پاسخ‎های روشنفکری دینی به پرسش دوم این است که باید «فهم‎مان» را از متون دینی تغییر دهیم و تا این فهم سنتی تغییر نکند، اصلاحات درون‎دینی رخ نخواهد داد و در نتیجه اصلاحات فرهنگی و بعضاً سیاسی نیز در جامعۀ ما با موانعی مواجه می‎شود. تا این‎جا سعی شد که نشان داده شود روشنفکری دینی چه «است». در پایان بد نیست اشاره‎ای داشته باشیم به این که روشنفکری دینی چه چیزهایی «نیست». در این‎جا به برخی از عقاید رایج، اما نادرست در باب روشنفکری دینی اشاره می‎کنیم:

  • روشنفکری دینی، صرفاً و فقط به آثار و پژوهش‎های عبدالکریم سروش مربوط می‎شود.
  • عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری معتقدند که قرآن صرفاً محصول خواب‎های پیامبر(ص) است.
  • تمامی افراد حاضر در جریان روشنفکری دینی با آرای سروش و مجتهد شبستری در باب قرآن موافق هستند.
  • روشنفکری دینی در تلاش است تا مفاهیم مدرن را از دل متون دینی استخراج کند. 
نویسنده: علی سلطان زاده، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه علم دانشگاه شریف
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مدیر وبلاگ

فلسفه ی توماس آکوییناس

قدیس توماس آکویناس (۱۲۲۵ تا ۱۲۷۴ میلادی)، معروف به حکیم آسمانی، فیلسوف ایتالیایی و متاله مسیحی بود. او اعتقادات مسیحی را با فلسفهٔ ارسطو تلفیق کرد. در ویدیویی که در لینک زیر قرار دارد و توسط گروه فلسفه ی علم دانشگاه شریف زیرنویس شده است، با اطلاعاتی اولیه در مورد این فیلسوف بزرگ آشنا می شوید.

مشاهده ی ویدیو در آپارات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مدیر وبلاگ