نکتۀ جالب در مورد برخی مکاتب و عقاید فلسفی این است که به صورت پنهان و تدریجی در یک فضا یا جامعه یا حوزهای گسترش پیدا میکنند و رایج میشوند؛ بدون اینکه خیلی از افراد آن جامعه، از آن عقیده یا مکتب باخبر باشند. یعنی انسانها به عقایدی باور پیدا میکنند، بدون اینکه دقیقاً بدانند آن عقاید چیستند. یکی از این مکاتب فلسفی که امروزه شیوع پیدا کرده، فیزیکالیسم است. فیزیکالیسم از اوایل قرن بیستم، طرفداران بسیاری را مخصوصاً در جوامع علمی پیدا کرد. فیزیکالیسم چه میگوید؟ اجازه دهید قبل از پاسخ به این سؤال، یک مقدمۀ کوتاهی داشته باشیم.
از قدیمالایام که ادیان در جوامع و فرهنگهای مختلف حاکم بودند، وقتی از یک انسان میپرسیدید «به نظرت چه چیزهایی تو جهان وجود داره؟» او احتمالاً به راحتی پاسخ میداد «درختها، پرندهها، دریاها، اسبها، سنگها و کوهها، خدایان و الههها، فرشتگان، ارواح، جنها، شیاطین، اژدها و...». بسته به نوع دینِ آن فرد، این پاسخ ممکن است کمی تغییر کند اما چیزی که به احتمال قریب به یقین در پاسخ آن فرد وجود میداشت، حضور اسامی ماوراءطبیعی بود. فیزیکالیسم در واکنش به این دیدگاه مذهبی رشد پیدا کرد. اگر از یک فرد فیزیکالیست بپرسیم «به نظر تو چه چیزهایی تو جهان وجود داره؟» او پاسخ خواهد داد «هر چیزی که تو جهان وجود داره، فیزیکیه.» تز اصلی مکتب فیزیکالیسم در یک جمله همین است: «همه چیز فیزیکی است.» هر آنچه که غیر فیزیکی باشد، اصلاً وجود ندارد (توهّم است یا قراردادی است که مردم با هم بستهاند و ...).
احتمالاً برای برخی از افراد، فیزیکالیسم معقولتر از دیدگاهی است که معتقد به وجود انواع غولها و اژدهاها در جهان است. هر چه باشد فیزیکالیسم برچسب علم را بر پیشانی خود دارد و چه کسی است که امروز نداند علم بهتر از خرافه است! اما بیایید کمی روی فیزیکالیسم دقیق شویم: وقتی یک فیزیکالیست میگوید «همه چیز فیزیکی است»؛ منظورش از «فیزیکی» چیست؟ ما به چه چیزهایی میتوانیم صفت «فیزیکی» را اطلاق کنیم؟ برخی از فیزیکالیستها به این سؤال پاسخ دادهاند: «هر آنچه که در یک تئوری فیزیکی بگنجد فیزیکی است.» در نتیجه منظور این دسته از فیزیکالیستها این است که «هر آنچه که در یک تئوری فیزیکی بگنجد، وجود دارد؛ و هر آنچه که خارج از تئوریهای فیزیکی باشد، وجود ندارد». انرژی خورشیدی و انرژی پتانسیل گرانشی وجود دارند، چون در بعضی نظریات فیزیکی آمدهاند؛ اما زئوس وجود ندارد، چون هیچ نظریۀ فیزیکیای نداریم که در مورد زئوس توضیحی داده باشد.
فیزیکالیسم به دلیل موفقیت بسیار زیاد علم فیزیک توسعه یافت و طرفداران زیادی کسب کرد. از فیلسوفانی که از آن دفاع میکردند مانند کارنپ و نویرات تا دانشمندانی که در جهانبینی آن به کار علمی میپرداختند مانند فروید و بعضی از دورههای فکری نیلز بور. فیزیکالیستها میپذیرند که پدیدههایی وجود دارند که در «ظاهر» فیزیکی نیستند، مانند خشم یا عشق. اما آنها میگویند که با مشاهدات و آزمایشهایی میتوان نشان داد که تمامی این پدیدهها چیزی جز اتفاقاتی فیزیکی (مثلاً در مغز) نیستند.
فیزیکالیسم همانطور که طرفداران پرشوری دارد، منتقدان باحرارتی نیز دارد که نقدها و سؤالاتی را در مقابل این مکتب قرار میدهند. یکی از نقدهایی که به برخی شاخههای فیزیکالیسم وارد کردهاند، «معمای همپل» نام دارد. کارل گوستاو همپل، اسم یک فیلسوف آلمانی در قرن بیستم است. معمای همپل میگوید: «وقتی ما میگوییم هر چیزی که در یک نظریۀ فیزیکی بگنجد، وجود دارد؛ منظورمان از نظریۀ فیزیکی، نظریاتی است که فیزیک امروز به رسمیت میشناسد یا مثلاً فیزیک قرن نوزدهم یا فیزیک آینده؟». چیزهایی هستند که در نظریات فیزیکی امروز میگنجند، اما در فیزیک گذشته معنایی نداشتند. برای مثال الکترونی را که امروزه در نظریات کوانتومی از آن سخن میگویند، در نظر بگیرید. اگر چنین توصیفاتی را که امروز جامعۀ علمی در مورد الکترون میپذیرد، برای دانشمندان قرن نوزدهم بیان کنیم؛ واکنش آنها چی میبود؟ احتمالاً ما را متهم میکردند که در مورد یک چیز غیرعلمی سخن میگوییم. وقتی چنین مسألهای را میبینیم، این پرسش به وجود میآید که از کجا معلوم امروز ما چیزی را خارج از فیزیک بدانیم؛ اما چند ده سال بعد، جامعۀ علمی آن را جزئی از علم فیزیک نداند؟ در این صورت چگونه باید تشخیص دهیم که یک چیز، ارتباطی با نظریات فیزیکی دارد یا نه؟ و اگر این را ندانیم، طبق معیار فیزیکالیسم چگونه تشخیص دهیم که چه چیزهایی وجود دارند؟
آیا میشود گفت که پوزیترون و نوترینو که تا قبل از قرن بیستم در نظریات فیزیکی جایی نداشتند، وجود نداشتند؛ و بعدها به وجود آمدند؟ اگر اینگونه باشد، آیا معیار وجود و عدم وجود، لغزنده نخواهد شد؟ به نظر شما، نظریات فیزیکی آینده، وجود چه چیزهایی را به رسمیت خواهند شناخت که امروزه برای ما باورناپذیر است؟
نویسنده: علی سلطان زاده