ادعای من در این نوشته این است که برای بسیاری از کسانی که امروزه میخواهند به متافیزیک و منطق بپردازند، یا صرفاً علاقههایی به این مسائل دارند؛ یکی از فیلسوفانی را که باید جدّی بگیرند، گوتفرید لایبنیتس است. لایبنیتس جزو آن دسته از فیلسوفانی است که بلافاصله بعد از مرگش، در کانون توجّهات قرار گرفت. برتراند راسل بالغ بر شصت کتاب نوشته که هیچکدام آنها مشخصاً در مورد «فقط» یک فیلسوف نیست؛ به جز یک کتاب. و آن کتاب در شرح فلسفۀ لایبنیتس است. چرا باید لایبنیتس اهمیت داشته باشد؟ در اینجا به دو مورد اشاره خواهم کرد: یکی مبحثی مرتبط با متافیزیک و دیگری مرتبط با منطق و معرفتشناسی.
یکی از بحثهایی که از یونان قدیم مطرح بوده، این است که بنیادیترین ذرات عالَم از چه جنسی هستند. از یک طرف افرادی مانند دموکریت و اپیکور، معتقد بودند اگر یک شیء را نصف کنیم، آنگاه آن نصفه را هم نصف کنیم، و همینطور این نصفکردن را ادامه دهیم؛ در نهایت باید به موجودی برسیم که مادّی است و دیگر غیرقابل تقسیم است. در طرف مقابل، ارسطو قرار داشت که با چنین تصویری از عالَم مخالف بود. لایبنیتس نیز در این مسأله با دموکریت و پیروان او موافق نبود. او معتقد بود که اگر مادّه را همینطور تقسیم کنیم و این تقسیمکردن را ادامه دهیم، در نهایت ناگزیر به موجوداتی میرسیم که مادّی نیستند و تبعاً غیرقابل تقسیماند. احتمالاً ادبیات قرن هفدهمی لایبنیتس برای بسیاری از کسانی که امروزه زندگی میکنند، چندان دلچسب نباشد. مثلاً او معتقد بود که این ذرات نهایی، از جنس روح و دارای درجهای از آگاهی هستند. در نظر بگیرید که جهان از نظر لایبنیتس چگونه جایی است. همه چیز در نهایت از موجوداتی شبیه به ذهن (یا روح) تشکیل شده که به نوعی، میتوان به آنها آگاهی و شعور نسبت داد.
لایبنیتس در قرن هفدهم، کلمات دیگری (به غیر از روح و نفس و ذهن و ...) نداشته تا بخواهد از آنها استفاده کند. اما به تصویر کلّیای که او از جهان به دست میدهد، توجه کنید. یکی از نظریاتی که در فیزیک قرن بیستم، طرفداران زیادی دارد، این است که مادّه نهایتاً قابل برگرداندن به انرژی است و میتوان گفت جهان در بالاترین حدّ خود از انرژی تشکیل شده است. ممکن است برای برخی این سؤال پیش بیاید که پس «چرا لایبنیتس از غیرمادّی بودن آن اجزای بنیادی جهان سخن گفت؟». باید توجه داشته باشیم که وقتی لایبنیتس از «غیرمادّی بودن» حرف میزند، منظور او چیست. ساده است: هر آنچه که بُعد نداشته باشد، از نظر لایبنیتس، غیرمادّی است (البته لایبنیتس در این مبحث، از ادبیات دکارتی استفاده میکند) و انرژی نیز بُعد ندارد. در اینجا میبینیم که چقدر جهانبینی فیزیک قرن بیستم و بیست و یکم، به دستگاه متافیزیکی لایبنیتس نزدیک میشود. لایبنیتس قصد دارد بگوید مادّه در نهایت، از استعدادی برای فعالیت تشکیل شده است؛ اما خودِ این استعداد، به هیچ وجه مادّی نیست.
یکی دیگر از مسائلی که لایبنیتس به طور کامل و واضح در آثارش توضیح داده، فرق بین دو نوع گزاره است. گزارۀ زیر را در نظر بگیرید:
الف: مارکسیسم، در جهانِ امروز، یک ایدئولوژی شکستخوردهست.
ما چگونه میتوانیم به درستی یا نادرستی گزارۀ بالا پی ببریم؟ احتمالاً باید به تاریخ اندیشه رجوع کنیم تا در اولین گام بفهمیم که مارکسیسم چیست. همچنین باید به نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشورها نگاه کنیم تا تأثیر مارکسیسم را بر جهان امروز بسنجیم. در کنار آن، باید به آثار متفکران معاصر نیز رجوع کنیم تا ببینیم چه تعداد از آنها مارکسیسم را جدّی میگیرند یا توجهی به آن ندارند. بعد از این جستجوها میتوان در مورد درستی یا نادرستی گزارۀ بالا نظر داد. یعنی برای تحقیق در مورد صدق یا کذب گزارۀ بالا، ما باید به خارج از این گزاره رجوع کنیم و صرفاً با فهمیدن معنای این گزاره و اجزایش، نمیتوانیم حکم کنیم. اما بعضی از گزارهها هستند که فقط و فقط با دانستن معنای آن گزاره و اجزایش، میتوان به درستی یا نادرستی آن پی برد. به گزارۀ زیر توجه کنید:
ب: همۀ کچلها، بیمو هستند.
ما همین که بدانیم «کچل» نامی است که به افراد بیمو داده میشود، تشخیص میدهیم که این گزاره درست است. برای تشخیص صدق این گزاره، تقریباً «هیچ» نیازی به «هیچ» پژوهشی نیست. شاید الان تفاوت دوگزارۀ الف و ب از این منظری که توضیح داده شد، روشن شده باشد. گزارههایی مانند گزارۀ الف را، «گزارههای ترکیبی» و گزارههایی مانند گزارۀ ب را، «گزارههای تحلیلی» مینامند (بسیاری از کسانی که در ایران، بازیهای فوتبال را از تلویزیون و به طور زنده دنبال میکنند، به احتمال زیاد گزارههای تحلیلی به گوششان خورده؛ مثلاً پیش میآید که گزارشگری میگوید "الان تمام کسانی که پای تماشای این بازی نشستهاند، در واقع پای تماشای این بازی نشستهاند!" که این، یک گزارۀ تحلیلی است).
همین تفاوت ساده بین این دو دسته از گزارهها که شاید به نظر خیلی از افراد، بچهگانه جلوه کند، از دیدگاه برایان مگی (فلسفهدان انگلیسی) نقشی اساسی در فلسفۀ تحلیلی بازی میکند. مگی میگوید "در واقع شاید هیچ نظریۀ فلسفی دیگری نباشد که در دویست یا سیصد سال اخیر چنین تأثیری باقی گذاشته باشد". مثلاً یکی از مباحث داغ در فلسفۀ ریاضیات، این است که «آیا گزارههای ریاضی، از جنس تحلیلیاند یا نه؟» (شما در مورد این موضوع، چی فکر میکنید؟). اولین کسی که در نوشتههایش، آشکارا به این دستهبندی پرداخته و به اهمیت آن پی برده، لایبنیتس است.
اما بعضی از سخنان لایبنیتس، مخالفان جدّی دارد. مثلاً لایبنیتس معتقد بود که جهانی که خداوند خلق کرده، بهترین جهان ممکن است؛ و امکان نداشت و ندارد که جهانی بهتر از این خلق میشد؛ ولو اینکه بشر با عقل محدود خودش تشخیص ندهد. چنین حرفی از لایبنیتس، باعث شد تا فرانسیس بردلی (فیلسوف انگلیسی) با طعنه به این سخن لایبنیتس بگوید "این، بهترین عالَمِ ممکن است، و هر چیزی در آن، شرّی واجب".
نویسنده: علی سلطان زاده