اصلیترین سؤال فلسفۀ اخلاق، این بوده که «کار خوب چیست؟». واضح است که صداقت و کمک به دیگران، کار خوبی هستند و دروغ و قدرتطلبی بد. اما پرسش اینجاست که چه اشتراکی بین صداقت و کمک کردن به دیگران وجود دارد که ما به هر دوی آنها، صفت «خوب» را نسبت میدهیم. اساساً برای اینکه یک عمل یا یک انسان، خوب باشد؛ باید دارای چه ویژگیای باشد؟
در بریتانیای قرن هجدهم و نوزدهم، متفکری به نام جرمی بنتام معتقد بود که کار خوب، کاری است که بهترین پیامدها را به بار بیاورد. اما بهترین پیامدها چیست؟ بهترین پیامدها یعنی اینکه لذت انسانها را تا بیشترین حد ممکن افزایش دهد و یا باعث کاهش رنج انسانها به طور حداکثری شود. بنتام گرایشهای لیبرالی داشت و به دنبال اصلاحات اجتماعی و سیاسی بود. یکی از مهمترین دغدغههای او، حقوق مردم بود. معیاری که او برای نیکیِ یک عمل یا یک انسان برمیگزیند، کاملاً نشاندهندۀ این دغدغۀ اوست. کار نیک از نظر او نه با دستور خداوند تعیین میشود، نه با میزان خدمتی که به جامعه یا حاکمیت میشود و نه با نیت انجامدهندۀ آن کار. تنها چیزی که نیکی و بدیِ یک عمل را تعیین میکند، حالِ افراد، نسبت به تأثیری است که از «نتیجۀ آن عمل» به وجود میآید. این عقیده، پیامدگرایی نام دارد. برای بنتام، افراد بسیار مهماند.
در واقع بنتام یک خطکش به دست ما میدهد تا با استفاده از آن تصمیم بگیریم. چه کسی باید حاکمیت جامعه را به دست بگیرد؟ از افراد بپرسید. چه مقرراتی برای مردم خوب است؟ خودِ مردم بگویند. آیا فلان قانون را عوض بکنیم؟ رفراندوم راه بیندازید. (البته نباید دچار این تلقی خام و سطحی شویم که «دموکراسی یعنی هرچی مردم بگویند»!) امروزه در جامعۀ ما، بسیاری از افراد که حتی نام جرمی بنتام و جان استوارت میل (دو تن از طرفداران بزرگ پیامدگرایی) به گوششان نخورده، در خیلی از موارد معتقدند که برای برونرفت از یک چالش، باید انتخابات راه انداخت و به نظر مردم گوش داد. این افراد در واقع میگویند که آن کاری خوب است که تعداد انسانهای بیشتری در جامعه، آن را میپسندند. چرا انسانها کاری را میپسندند؟ چون معتقدند که آن کار، موجب افزایش لذت جمعی و کاهش رنج جمعی میشود؛ و این، همان حرفِ بنتام است.
مصطفی ملکیان از جمله متفکران ایرانی است که در عالَم سیاست، طرفدار پیامدگرایی است (البته او در ساحَت زندگی فردی، نقدهایی به پیامدگرایی وارد میداند). او معتقد است که ما در سیاست نیز میتوانیم اخلاق را وارد کنیم و از این رو، سیاستهای اخلاقی و سیاستهای غیراخلاقی داریم. اما ما با چه معیاری باید تشخیص دهیم که کدام سیاست، اخلاقی است و کدام غیراخلاقی؟ ملکیان پاسخ میدهد یک سیاستمدار به این دلیل به آن پُست سیاسی رسیده است که مشکلات مردم مرز و بوم خود (و نه مردم جای دیگر) را حل کند؛ در نتیجه، آن سیاستی اخلاقی است که به درد و رنج انسانهای گوشت و پوست و خوندار بپردازد. او در جایی میگوید "یکی از سیاستهای غیراخلاقی، سیاستی است که به جای کاهش درد و رنج انسانهای گوشت و پوست و خوندار، درگیر اهداف انتزاعی میشود؛ استقلالطلبی، یک هدف انتزاعی است؛ شوکت پیدا کردن نظام، یک هدف انتزاعی است؛ خیزش جهان سوم در برابر جهانهای اول و دوم، خیزش جنوب در برابر شمال و همچنین دهنکجی کردن به اَبَرقدرتها، جزو اهداف انتزاعی هستند".
در واقع ملکیان به هیچ¬کدام از این مفاهیم و شعارها خوشبین نیست و تا نبیند که یک عمل، چه تأثیری بر زندگی انسانها میگذارد، نمیتواند به خوبی یا بدیِ آن عمل حکم کند. او نه تنها به این ایدئولوژیها خوشبین نیست؛ بلکه حتی به گزارشهای اقتصادی و نشان دادن جدول و پایینآمدن تورم و بالا رفتن درآمد ناخالص ملّی و تولید ناخالص ملّی نیز اعتمادی نمیکند. همه چیز باید در نهایت تحویل به افزایش شادی و کاهش رنج انسانها شود. با دقت در سخنان ملکیان، یک نکته آشکار میشود و آن این است که قصد و نیت درونی سیاستمداران نیز برای ملکیان، اهمیتی ندارد. مثلاً «فلان سیاستمدار میخواست که تلگرام، آزاد باشد؛ اما بقیه نگذاشتند» یا «فلان سیاستمدار قصد مبارزه با فساد را داشت؛ اما باند فساد بسیار قدرتمند بود و او را حذف کردند» و عقایدی از این دست، به این دلیل که نمیتوانند مورد ارزیابی قرار بگیرد؛ مورد اعتنای ملکیان نیستند.
یکی از انتقاداتی که به ملکیان میشود، این است که این سخن او، منجر به بالاآمدن دولتهای پوپولیستی میشود. دولتها و افرادی که در سخنان خود، بارها از واژۀ "مردم" استفاده میکنند و تو گویی شب و روز خود رو وقف مردم میکنند! اگر قرار باشد ما مفاهیم تخصصی را کنار بگذاریم و فقط به خواستِ مردم نگاه کنیم، امکان دارد که دولتی، با همین ترفند، مردم را بفریبد و خوشیها و منافع کوتاهمدت مردم را که انجام آنها آسانتر است، تأمین کند؛ اما توجه به همین منافع کوتاهمدت، کشور را از اهداف بلندمدتش باز دارد.
در میان سخنان ملکیان، میتوان پاسخی برای این نقد یافت. او مهمترین وظیفۀ روشنفکران را نه نقد حاکمیت سیاسی و نه هموار کردن مسیر توسعۀ اقتصادی، بلکه «نقدِ مردم» میداند. مردمی که شناختی از مسائل سیاسی نداشته باشند، مردمی که تاریخ جامعۀ خود را ندانند، مردمی که میزان مطالعه در میان آنان ناچیز باشد، مردمی که اخلاق را در تصمیمگیریهای خود دخیل نمیکنند و مردمی که درگیر روزمرّگی خود هستند؛ چنین مردمی باید نقد شوند. در واقع، منتقدان نگران این هستند که اگر معیارِ کارها، مردم باشند؛ پوپولیستها حاکم میشوند؛ ملکیان پاسخ میدهد که «اگر نگران پوپولیسم هستید، مردم را اصلاح کنید؛ چرا میخواهید قدرت را از مردم بگیرید؟».
نویسنده: علی سلطان زاده