بخشی از سخنان #عبدالکریم_سروش درباره جهل و نادانی فقیهان از علوم جدید را در کانال آپارات ما ببینید:
نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
بخشی از سخنان #عبدالکریم_سروش درباره جهل و نادانی فقیهان از علوم جدید را در کانال آپارات ما ببینید:
نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
نویسنده: آرش نراقی
من همیشه خودم را از حیث فکری، عاطفی، و ایمانی وامدار جریان نواندیشی دینی، و خصوصا شخص سروش و شبستری، می دانسته ام. و بواسطه این دلبستگی، تحولات این جریان و سمت و سوی آینده آن را با علاقه و دقت پیگیری می کرده ام. در اینجا مایلم بعضی ملاحظات ام را درباره این جریان با شما هم در میان بگذارم- با این تذکر که این ملاحظات بیشتر طرح بحثی اجمالی برای گفت و گو و تأمل بیشتر است نه مدعیاتی قطعی و مسلّم- بیشتر از جنس فکر کردن به صدای بلند است:
نکته اوّل: نقش تاریخی سروش و شبستری در شکل بخشی و شکوفایی جریان نواندیشی دینی انکارناپذیر و ماندگار است.
نکته دوم: اما به نظرم این هم واقعیتی انکار ناپذیر است که نوآوری و جوشش فکری سروش و شبستری قریب یک دهه است که به پایان رسیده است.
نکته سوم: بنیان فکری پروژه سروش و شبستری قدیمی شده است، و دیگر همپای تحولات مهم فکری در حوزه فلسفه و الهیات جدید نیست. در دو دهه قبل وقتی که سروش از «معرفت شناسی» می گفت، جز معدودی در ایران از این رشته علمی باخبر نبودند، و او بود که صورتی (هرچند بومی و بیشتر خود-ساخته) از معرفت شناسی را در ضمن بحثهای دین شناسانه خود به جامعه دانشجویی ایرانی معرفی کرد. و وقتی که دو دهه پیش شبستری از «هرمنوتیک» می گفت، جز معدودی در ایران حتی نامی از هرمنوتیک نشنیده بودند- هرچند که قرائت او هم از هرمنوتیک بسیار مبهم، غیردقیق، و ذوقی بود. اما امروز بعد از دو دهه دانشجویان ما در ایران دسترسی بسیار وسیع تری به منابع اصلی یافته اند، و سطح دانش ایشان در این حوزه ها به مراتب بیشتر از دو دهه پیش است، و مکتوبات پیشین در قیاس با سطح امروزین دانش عمومی فرهیختگان ما در این حوزه ها کمابیش کهنه به نظر می آید (و البته این از جمله جنبه های نوید بخش پیشرفت فکری در جامعه ماست و اعتبار آن هم تاحدّی مرهون سروش و شبستری است.)
نکته چهارم: متأسفانه به نظرم سروش و شبستری نسبت به تحول سطح فکری و علمی مخاطبان خود در جامعه ایرانی توجه کافی ندارند، و در نوشته ها و خطابه های اخیرشان همچنان گویی با مخاطبان دو دهه پیش گفت و گو می کنند. این جاماندگی از قافله فکر فلسفی و الهیاتی از جمله دلایلی است که از جذابیت علمی نوشته های ایشان بشدّت کاسته است.
نکته پنجم: به نظرم سروش و شبستری برای جبران کاهش اقبال عمومی به پروژه فکری شان- خودآگاه یا ناخودآگاه- کوشیده اند تا با استفاده از حربه دیگری جذابیت و اقبال از کف رفته را بازآوردند: از طریق «رادیکال تر» کردن مدعیات و عبور از تابوها. «رادیکالیزم» دینی، خصوصا در فضایی که مدعیات دینی از حیث سیاسی هم حساسیت برانگیز است، از جمله عوامل جذابیت پروژه سروش و شبستری بوده است.
نکته ششم: اما به گمانم در یک دهه اخیر اتفاق دیگری در فضای نواندیشی دینی رخ داده است که حربه «رادیکالیزاسیون دینی» را در ایجاد جذابیت و اقبال عمومی ناکارآمد کرده است: پدیده مصطفی ملکیان. ملکیان با جست بلندی از فراز سروش و شبستری پرید و در منتها الیه «چپ» پروژه ایشان فرود آمد. ملکیان در متن پروژه «نواندیشی دینی» رادیکال ترین مواضعی را که ممکن بود، اختیار کرد (برای مثال، مواضع او درباره ماهیت قرآن، پیامبری، نقش دین در زندگی فردی و اجتماعی، تصویر از خدا و غیره). بنابراین، اکنون سروش و شبستری هر چقدر هم که در قلمرو دین و الهیات مواضع «رادیکال» اختیار کنند در سمت راست ملکیان قرار می گیرند- یعنی در بهترین حالت، اندکی به او نزدیکتر می شوند. ملکیان شهد جذابیتهای رادیکالیزم پروژه «نواندیشی دینی» را تا انتها مکیده است. یعنی تمام کسانی که پیشتر به جاذبه «دگراندیشی» به سروش و شبستری رو می آوردند، اکنون می توانند محصول «خالص تر» را نزد ملکیان بیابند.
نکته هفتم: در سوی دیگر طیف، جریان تازه ای از طلبه های جوان رفته رفته چهره می نمایند، که خود تا حدّ زیادی (دست کم به نحو غیرمستقیم) محصول نفوذ فکری سروش، شبستری، و ملکیان بوده اند- طلبه هایی که درسهای حوزوی را خوب خوانده اند، اما در طول یک دو دهه گذشته رفته رفته زبان های فرنگی آموخته اند، و دسترسی مستقیم به منابع اصلی فلسفه و الهیات غرب یافته اند. دانش این طلبه های جوان و خوش فکر در بسیاری از شاخه های فلسفه و الهیات جدید به مراتب روزآمدتر و عمیق تر از سروش و شبستری (و می افزایم- ملکیان) است. این گروه کم شمار اما پربار از عالمان علوم دینی نسبت به سنت دینی (از موضع مدرن) رویکرد انتقادی دارند، اما با فلسفه و الهیات جدید هم چندان آشنا هستند که از دشواری ها و تنوع صداها در آن حوزه ها آگاه باشند، و بتوانند با این سنتهای علمی مدرن وارد گفت و گوی انتقادی شوند. پروژه فکری این عالمان دینی، نه عبور از دین یا برساختن دینی تازه، که دفاع عقلانی، انتقادی، و مدرن از سنت دینی است. (به نظرم یک نمونه خوب از این دسته عالمان جوان، آقای محمود مروارید است که در حال حاضر عضو هیأت علمی پژوهشکده فلسفه تحلیلی است.)
نکته هشتم: بنابراین، اگر از من بپرسید آینده فکر دینی در ایران را در کجا باید جست، پاسخ من این است که آن را در جایی جستجو کنید که کار دین پژوهی به شکل علمی و کارشناسانه و به طور حرفه ای پیگیری می شود. پیش بینی من این است که نسل عالمان جدید برآمده از حوزه های علوم دینی رفته رفته می توانند مرجعیت فکر دینی را که در چند دهه اخیر کمابیش در دست روشنفکران و نواندیشان دینی بیرون حوزه بوده است، دوباره به دست آورند.
نکته نهم: به نظرم مهمترین نقطه قوّت این نسل جدید عالمان دینی مهمترین نقیصه آنها هم هست: غیرسیاسی بودن. «غیرسیاسی» بودن این عالمان به آسانی می تواند به فقدان حساسیت نسبت به مقوله عدالت تبدیل شود.
روشنفکری دینی شاید جزو معدود جریانهای فلسفی-کلامی در ایران معاصر باشد که توانسته تأثیرهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زیادی در متن جامعۀ ایران بگذارد؛ اما موافقان و مخالفانِ این جریان، بر سر کیفیت این تأثیرات اختلاف نظر دارند. برخی میگویند فعالیتهای این جریان به انحطاط فضای سیاسی و فرهنگی ایران فعلی منجر شده است و از آن سو برخی دیگر بر این عقیدهاند که بهترین راهحل بسیاری از مشکلات کشور ما، در کارهای این جریان نهفته است. اما روشنفکری دینی چیست و از کجا آمده است؟
روشنفکری دینی از حدود پنجاه سال پیش و با آثار مهدی بازرگان و علی شریعتی آغاز شد. پس از انقلاب نیز با افرادی چون عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و محسن کدیور و برخی جوانترها همچون آرش نراقی، سروش دباغ و ابوالقاسم فنایی ادامه یافته است. کارکرد روشنفکری دینی چیست؟ روشنفکری دینی قرار است کدام گره را از مشکلات جامعۀ ما باز بکند؟ اگر بخواهیم بسیار کوتاه این پرسش را جواب دهیم، پاسخ این است: «شکاف بین سنت و مدرنیته».
جامعۀ ما میراثدار سنتهایی است که این سنتها برای جامعۀ فعلی ما فوایدی دارد. فربهترینِ این سنتها نیز دین است. از طرف دیگر، ما تحت تأثیر افکار و ایدهها و سبکهای زندگی جدیدی قرار میگیریم که عموماً از غرب وارد کشور ما میشود؛ مانند دموکراسی، حقوق بشر، حقوق حیوانات، حقوق زن، حقوق اقلیتهای مذهبی، علوم مدرن، انواع تکنولوژیها و... . این دو اَبَرجهانبینی در جاهایی با هم تضاد پیدا میکنند و این تضادها در بعضی قسمتها بسیار جدی است. شاید با این توضیحات کوتاه بتوان بهتر مسألۀ روشنفکری دینی را درک کرد: «آیا میتوان اسلام را طوری فهمید که با عقلانیت و شیوۀ زیست انسان مدرن تضادی نداشته باشد؟ اگر میتوان، چگونه؟»
واضح است که پاسخ روشنفکری دینی به پرسش اول، «بله» است. یکی از مهمترین پاسخهای روشنفکری دینی به پرسش دوم این است که باید «فهممان» را از متون دینی تغییر دهیم و تا این فهم سنتی تغییر نکند، اصلاحات دروندینی رخ نخواهد داد و در نتیجه اصلاحات فرهنگی و بعضاً سیاسی نیز در جامعۀ ما با موانعی مواجه میشود. تا اینجا سعی شد که نشان داده شود روشنفکری دینی چه «است». در پایان بد نیست اشارهای داشته باشیم به این که روشنفکری دینی چه چیزهایی «نیست». در اینجا به برخی از عقاید رایج، اما نادرست در باب روشنفکری دینی اشاره میکنیم: